سال هاست که پرنیا چند جمعه در میان به همراه پدر خود بر سر مزار مادرش می آیند.
برایش فاتحه ای می خوانند و بعد از اینکه “سعید سالاری” یعنی همان پدر پرنیا لحظاتی چند به دور دست ها می نگرد و گاهی نم اشک هایش را با پشت دست پاک می کند و زمزمه هایی با کسی که سال هاست در زیر خروارها خاک خوابیده است می کند بلند می شود و…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.