پرنس عشق 40امیر: نه میخوام برم اینجا کاری ندارم : عه چرا امیر: سخته اینجا واسم بدون سودا : باشه هرجور راحتی از امیر خدافظی کردم رفتنم خونه واسه شب اماده شم مامان و بابا داشتن تلویزیون میدیدند : سلام عزی زای منمامان: سلام بر چراغ خونه بابا: عجب مارو تحویل گرفتی : ببخشید دیگه این چند وقت سرم شلوغ بود بعدش خواستم بهتون یه چی بگم بابا: بگو: یک هفته واسه کارای شرکت باید با ارین برم المان بابا: باشه من به ارین اطمینان دارم هم به تو رفتم هر دوتاشون و بوسیدم سریع رفتم اتاق اماده شدم ارین اس داده بود یک ساعت دیگه میاد (از زبان ارین) کوتمو تنم کردم سوعیچو گرفتم رفتم سمت پارکینگ ماشینو روشن کردم به سمت خونه سارا نقشم داشت دقیق کار میکرد تصمیم گرفتم همون المان کارو تموم کنم وقتی به نقشم فکر میکنم خیلی بدجنسم ولی سارا بدکرد بام بهش تک انداختم اومد پایین چقدر زیبا شد و خواستنی دلم دوباره واسش لرزید سوار ماشین شد سارا: سلام
پرنس عشق 41: علیک حرکت کردم به طرف رستوران ماشین و پارک کردم پیاده شدیم به طرف میز رفتیم اقای نادری اونجا بود نادری: به بهاقای رحیمی : سلام خوبین نادری: مرسی به فرمایید معرفی میکنید همسرتون و خندم گرفته فکر میکرد سارا همسرمه به قیافه سارا نگاه کردم تعجب کرده بود : ایشون دستیارم هستن نه همسرمنادری: اها ولی خیلی بهم میاین (از زبان سارا) با این حرف نادری خجالت کشیدم سرمو گذاشتم پایین یک ساعت درباره طرح ها حرف زدیم اقای نادری رفت من داشتم شام میخوردم ارین: مدارک هارو اوردی : اره بیااز کیفم درش اوردم دادم بهش دستش وقتی به دستم لمس کرد یه حس خوبی بهم دس داد ولی زود کشیدم بیرون دستمو وقتی اومدم خونه هنوز به فکر اریا بودم اخع چرا از فکرم بیرون نمیره اوف کاور سارا سوار هواپیما شدیم من و ارین کنار هم نشستیم وقتی هوا پیما از زمین بلند شدم لبمو از ترس گاز میگرفتم
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.