خلاصه: همراه می شویم با دختری از دیار استقامت،صبر وبردباری…در نبردی ناعادلانه، که رخ جنگ جوییش را با لطافت هنری درونیش می آمیزد…او برای هر آنچه که می خواهد باید تلاش کند و ناخواسته شود با کسی که هرگز نمی خواهد.
– هه اول که به زور راهم دادن…انقد داد وبیداد کردم تا مجبور شدن بهم اجازه بدن برم
داخل…می ترسیدن آبروشون رو جلوی مهمونای فرنگیشون ببرم… وقتی رفتم داخل با قیافه کاملا خونسرد اون یارو رو به رو شدم…انتظار داشتم خودش رو به بیخیالی بزنه ولی نه تا این حد … وارد اتاقش که شدم…دوتا از اون دُم کلفتاش هم باهام اومدن داخل…لابد می ترسیدن بلایی سرش بیارم یا بخوام کاری کنم…هنوزم اون قیافه ی منفور و خونسردش جلوی چشممه…ازش پرسیدم چرا تو اون وضعیت تنهامون گذاشته… بهش گفتم من فکر می کردم دوستمه…فکر می کردم مرام و معرفت داره…که بخاطرش بابات شاهین رو راضی کردم تا باهامون شریک بشه … گفتم نباید تنهامون میزاشته….باید بهمون کمک می کرده ….فکر کردی در جواب این حرفام چی بهم گفت؟
منتظر نگاهش کردم تا ادامه بده….
– در حالی که یه لبخند با اوج تمسخر روی لباش بود بهم گفت:
– حرص نزن شوکت جون…دنیا همینه…انقد رفاقت رو قاطیش نکن…سیاست کار کردن همینه…شما خودتون داشتین کم کم ورشکست می شدین…چرا من باید به پای شما می سوختم …منم نباید شرکت خودم رو نجات می دادم؟…اینکه شما از روی نادونیتون انقد ضرر کردید….منم باید باهاتون می سوختم؟
– خیلی عصبی بودم اون روز…تازه فهمیدم چرا از اول انقد اصرار داشت تا حساب کتابای دو شرکت جدا از هم بمونه…شک نداشتم خودش هم توی همه اون اتفاقا دست داشته ونقشه ای پشت این کار بوده…ولی نه مدرکی داشتم واسه اثباتش نه شاهدی…ولی کاملا معلوم بود که قضیه بو می ده…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.