✺رمان: بی صدا فریاد کن✺
خلاصه: اگه عشق نباشه روزها تکراری می گذره، ولی اگه هم باشه دردسرهای خودش رو داره.
بخشی از کتاب:
دانلود رمان عاشقانه
رمان بیصدا فریاد کن
✺رمان: بی صدا فریاد کن✺
✺نویسنده: فاطمه رنجبر✺
✺ژانر: عاشقانه, اجتماعی✺
✺تعداد صفحه: 330✺
دانلود رمان اجتماعی به قلم فاطمه رنجبر PDF اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه: اگه عشق نباشه روزها تکراری می گذره، ولی اگه هم باشه دردسرهای خودش رو داره.
چشم هات رو ببند تصور کن یه روز صبح که از خواب پا میشی، همه چی تغییر کنه زندگیت رنگ و بوی تازه بگیره، قلبت تند بزنه پر از انرژی مثبت شی الکی بخندی، این یعنی حس خوب! یعنی عشق!
ولی وقتی یه نامرد پیدا شه و تمام حس های خوبت رو خراب کنه، رویایی که ساختی تو یه چشم به هم زدن از بین میره! فقط یه زخم روی دلت میمونه زخمی که هیچ مرهمی دوای دردش نیست…
پیشنهاد ما:
دانلود رمان عشق یا غرور یا شایدم هردو
بخشی از کتاب:
کمی هول شد، دوست نداشت به این زودی بره. بعد این همه وقت پیداش کرده بود چطور می تونست اجازه بده بره، اونی که ادعاش می شد دلش برای کسی نمی لرزه بالاخره دلش سر خورده بود تو مسیری هم سر خورد که نمی تونست به هیچ وجه جلوش و بگیره.
– نه خواهش می کنم منم دیگه می خواستم برم یعنی…
پسرک وسط حرفش پرید و گفت:
– چه خوب! پس بیاین من میرسونمتون.
– نه- نه من خودم میرم مزاحم شما نمیشم.
دوست داشت باهاش بره تو دلش دعا می کرد اصرار کنه
– مزاحم چی، خواهش می کنم بفرمایید تعارف نمی کنم، یعنی اصلا تعارف کردن برام بی معنیه وقتی دلم نخواد برسونمت شک نکن بی رودربایستی بهت می گفتم خوشحال شدم دیدمتون خدانگهدار.
خندید، نمی دونست با خنده هاش بیشتر از بیش دل ریحانه رو می بره. اون تا الان هم خیلی صبوری کرد که به عشقش اعتراف نکرد.
– آخه…
– دیگه آخه نداریم، اگه باهام راحت نیستین که بحثش جداست براتون ماشین می گیرم…
– نه بحث راحت بودن و نبودن نیست، فقط نمی خوام بخاطر من…
سرش رو به طرفین تکون داد.
– ببین اگه سختم بود یا مزاحم بودی یا هر چیز دیگه شک نکن اصلا نمیومدم آشنایی بدم، بعدم من آدم رکی هستم اگه کار داشتم عذرخواهی می کردم می رفتم دنبال کارم. حالا خیالت راحت شد؟
لبخند زد و سرش رو به علامت مثبت تکون داد، با سکوت قدم برداشت. وقتی کنارش راه می رفت حس خوبی بهش دست می داد، گوشه لبش رو به دندون گرفت، سعی کرد آروم باشه و یه وقت از روی هیجان کاری نکنه که پشیمونی پیش بیاد.
خداروشکر تا نزدیک ماشین هیچ کلامی بینشون رد و بدل نشد.
ماشینش سمند سفید بود. وقتی کنار ماشین ایستاد، مثل یک آدم جنتلمن در جلو رو باز کرد و با لبخند به ریحانه تعارف کرد که بشینه؛ ریحانه با شرم و گونه های سرخ شده آروم سوار شد. وقتی در ماشین و بست نفس عمیقی کشید تا آرامش از دست رفته اش برگرده.
– خب مسیرتون رو بهم میگین؟
سمت پسرک برگشت و گفت:
– نیاوران.
با تعجب نگاش کرد و گفت:
– کامران هم نیاوران…
وسط حرفش پرید و سرش رو به علامت مثبت تکون داد.
– کامران پسر خاله واقعیم نیست، ما همسایه ایم. ماها از بچه گی با هم بزرگ شدیم، مامانم و خاله مهلقا از یه خواهرم به هم نزدیک تر بودن. یادم نمیاد یه روز اینا بی خبر از هم روزشون و گذرونده باشن، مامان با اینکه بیشتر وقتش رو سرکار بود با اینکه خسته و بی جون بود ولی باید خاله مهلقا رو برای ده دقیقه هم شده می دید و درد و دل می کردن.
وقتی خاله مهلقا رو از دست دادیم، انگار مادر دوممون از دنیا رفت. مامانمم که حال و روزش و دیدین، بعد مراسم خاکسپاری تا یک هفته هر روز زیر سرم بود نمی تونست باور کنه دیگه مهلقا کنارش نیست.
دانلود رمان عاشقانهباکس دانلود
پاسخ دهید!