دختری زیبا رو و دانشجو که درگیر یک مثلث عشقی عجیب است و خود دلبسته یکی از آنها؛ اما دست زمانه و غیرت مردانهی آن یکی راس مثلث زندگیاش را عوض میکند و در شب نامزدیاش با عشق چندین سالهاش بالیی به سرش میاید که مجبور به گذشت از معشوقش میشود، چون…
به سمت صندوق رفت؛ من هم سرم رو روی میز گذاشتم. هنوز ندیده میتونستم حدس بزنم تا چند دقیقه دیگه میز پر از غذا میشه، چون رها خانوم عادت داشت از هر چیزی که هوس کنه سفارش بده و اصلا با شکمش تعارف نکنه.
– خب سفارش دادم؛ اما گفته باشم دونگ خودت رو باید بدیها! من پول ندارم.
– تو کی پول داری؟ بدبخت بردیا خروار- خروار پول برات میریزه هیچوقت خدا هم نداری.
– چیکار کنم؟ اون نمیدونه تو که میدونی باید هر روز برای ریما خانوم کلی خوراکی بخرم، میدونی چقدر پولش میشه؟
راست میگفت؛ هر بار که خونهشون میرفتیم یک ساعتی تو سوپر مارکت معطل میشدیم تا سفارشهای خواهرکوچیکش رو بخریم، اگر یکیش هم کم میشد انقدر گریه میکرد و سرمون رو میخورد تا مجبور بشیم دوباره بریم بیرون و خرید رو کامل کنیم. این وسط هم که زن باباش از وقتی با بردیا عقد کرده بود، خودش رو راحت کرده بود و همه این کارها رو انداخته بود گردن رها.
غذاها رو آوردن و از حجم سفارشهاش دهنم باز موند؛ دو تا پیتزا خانواده و دو تا ظرف بزرگ سیب زمینی پنیر و دو تا نوشابه و چهارتا دوغ با چهارتا سالاد کاهو.
با تعجب و دهنی که قصد نداشت بسته بشه غریدم:
– رها! مگه گاویم که انقدر بخوریم؟
بیخیال سری تکون داد و چشمش رو به غذاهای روی میز دوخت.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.