❁نام رمان: منهدم❁
خلاصه:
بخشی از کتاب:
دانلود رمان عاشقانه
رمان منهدم
❁نام رمان: منهدم❁
❁نام نویسنده: نگین حلاف❁
❁ژانر: عاشقانه، تخیلی، جنایی، علمی❁
❁تعداد صفحه: 335❁
دانلود رمان عاشقانه به قلم نگین حلاف PDF اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
دکتر ادوارد در یکی از پروژه های ژنتیکی خود دستاورد بزرگی کسب میکند و گونهای از انسان را خلق میکند که تا حالا بشر رنگ آن را به چشم ندیده است. پسری با نیروهای فرا انسانی و رنگ چشمهایی عجیب که به هدف ایجاد گونهی جدیدی از انسانهای پیشرفته به وجود آمده است. همه چیز خوب پیش میرود تا زمانی که این پسر به دلیل استقلال و بلند پروایی خودش از سازمان پدرش فرار میکند و سازمان برای پیدا کردن او پلیسی را برمیگزیند.
پیشنهاد ما:
دانلود رمان رسپینا
بخشی از کتاب:
– پیدات کردم در مخفی!
به روی دکمه دستی کشید که ناگهان دیوار مشکیرنگ به سمت بالا رفت و چراغهای سفید طبقهی منفی سوم، به طور خودکار روشن شدن.
طبقهی سوم پر بود از محفظههایی پر از آب که به سقف وصل شده بودن. درون محفظهها جنینهایی قرار داشتن که هنوز به مرحلهی تکامل نرسیده بودن. آرمین بهتزده به روی نزدیکترین محفظه دستی کشید و با حیرت گفت:
– دارین چند تا مثل من درست میکنین عوضیها؟
سرش رو پایین گرفت و دکمهها و اهرمهایی در کنار محفظه دید. اما در کنار دکمهها، لایهای آلومنیوم قرار داشت که به روش عدد «هشتصد و پنجاه و هفت» حک شده بود. تلخندی به روی لبهای آرمین نشست. به جنینی که در خود جمع شده بود نگاه پر افسوسی انداخت و گفت:
– امیدوارم به شکست بخوری و هیچوقت به دنیا نیای، دنیای بیرون هیچ چیز قشنگی نداره و پر از آدمهای وحشتناکه، آدمهای وحشتناکی که تو رو به وحشتناکترین چیز ممکن تبدیل میکنن. بهت یاد میدن تخریب کنی، همه چیز رو نابود کنی، بکشی و همه چیز رو با خاک یکسان کنی. توی این دنیای وحشی، تو فقط در نقش یک منهدمگری. یه موجودی که به دنیا اومدی تا همه چیز رو به انهدام برسونی.
ناگهان دری از آخر سالن باز شد و مردی با روپوش سفید داخل شد و گفت:
– کی اونجاست؟
آرمین سریعاً به پشت محفظ رفت و خودش رو به اون چسبوند. در آسانسور باز شد و دکتر هری وارد سالن شدن. اون مرد لبخندی زد و با تنی بلند گفت:
– شما بودین دکتر هری؟
دکتر هری که متوجهی حرف مرد نشده بود نگاه گذرایی به چراغهای روشن شده انداخت و گفت:
– تو این چراغها رو روشن کردی توماس؟
توماس دستش رو به کنار در برد و کلید رو لمس کرد. چراغها خاموش شدن و تنها نور آبیای که در پایین محفظهها قرار داشت، محیط رو روشن کرده بود. دکتر هری قدمهایی به جلو برداشت و توماس گفت:
– چراغها رو جوری تنظیم کردیم که وقتی در آسانسور باز شه خودشون به طور خودکار روشن شن دکتر.
دکتر هری خواست چیزی بگه که آرمین ذرهای تکون خورد و سرهمیش با شیشه بیشتر تماس گرفت و صدای کمی ایجاد کرد. اما همون صدای کم از گوشهای تیز دکتر هری گریزی نکرد و دکتر هری با اخم به محفظهی اول چشم دوخت و سایهی شخصی رو درون اون دید.
سیاوش نگاهش رو از در بستهی آسانسور گرفت و به دختری سوق داد که سینی به دست در حال رفتن به یکی از اتاقها بود. سیاوش سریع مانع راه اون شد و گفت:
– هِی سلام! «دختر با تعجب به سیاوش خیره شد و گفت:» سلام، میشناسم؟ «سیاوش تک خندهای کرد و گفت:» گمون نکنم ولی…
به فنجون قهوهی درون سینی دختر نگاهی کرد و گفت:
– میشه بپرسم داری چیکار میکنی؟
دختر نگاه مشکیش رو به سیاوش و فنجون قهوهای که در سینی سفید قرار داشت گردش داد و مردد گفت:
– دارم برای آقای رادمنش قهوه میبرم. عادتشونه هر روز بعد از سه وعدهی…
دانلود رمان عاشقانهباکس دانلود
پاسخ دهید!