❁نام رمان: دسیسه بازی❁
خلاصه:
بخشی از کتاب:
دانلود رمان عاشقانه
رمان دسیسه بازی
❁نام رمان: دسیسه بازی❁
❁نام نویسند: یگانه جان❁
❁ژانر: جنایی، تراژدی، عاشقانه❁
❁تعداد صفحه: 165❁
دانلود رمان عاشقانه به قلم یگانه جان PDF اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
سیما و دوستانش پس از کلی دنگ و فنگ تو بهترین دانشگاه دولتی تهران قبول میشن و یک خونه اجاره میکنن ولی پس ازمدتی متوجه مرگ مشکوک صاحبخونه میشن و به دنبال آن… اینکه اون مرگ مشکوک چه ربطی به ایندخترا داره؟ یا چرا دخترا دخالت میکنن تو این جریان؟ جز جدا نشدنی رمانن و باید خوند.
پیشنهاد ما:
دانلود رمان جنگل چشم هایش
بخشی از کتاب:
درحال خارجشدن ازکلاس دیویدآخرین زهرخودش روهم ریخت، کلاامروزحسابی مایع شده بودچون نتونسته بودکاری کنه.
روبه همهی بچهها باصدای بلندی کردوگفت:
– میخوام کشفجدیدی که کردم روبهتون بگم!
همه نگاههامتعجب به سمتش برگشت که ادامه داد:
– خب ببینید ازاونجایی که هم من وهم شما همهرو خوب میشناسیم وخصوصا خانم سیماسماواتی رو قصددارم بگم که خانم سیماسماواتی آدم نرمالی نیست.
همه زدن زیر خنده ونگاههاسمت من هجوم آورد، منم باپوزخندی گفتم:
– میترسم اینهمه فکرکردی، مغزت بترکه، داداش توفکرنکردههم همون نابغه هستی، به جون خودت نه به جون مرینازکه برات بمیره الهی، عمرا اگه بچههامیتونستن به این خوبی درموردمن اطلاعات جمع کنن.
کم نیاورد و بازباهمون لحن مسخرش گفت:
– البته اینکه صددرصد، بالاخره به اندازه پولی که واسه تغذیه هرکس خرج میشه، کسی که پول نداره نمیتونه چیزی بخوره هوشش هم بالانمیره وفسفورنمیسوزونه.
نیشخندی زدم وابروهام روبالا انداختم وگفتم:
– اون که صددرصد! ولی این برای شمایی که بابات حتی حاضرنیست شهریهی کلاسهاتون روبده وفقط پول روپول میزاره وجمع میکنه فقط صدق نمیکنه.
چشماش ازفرط تعجب گردشدو لبخندروی لبش محوشد که ادامه دادم:
– آره آقای دیوید دریاب مابه اندازهی شماپولدارنیستیم ولی هم بهترازشما میخوریم وهم بهترازشمامیخندیم.
دیویدفقط نگاهم کرد،خواست جوابم رو بده که باتمسخردستی به نشونه بای بای من رفتم براش تکون دادم وبه سرعت ازکلاس بیرون زدم.
میدونستم که اگربمونم حسابی خیت وضایع میشم، من ،ساناز،سحروسارابه سرعت ازکلاس بیرون زدیم.
درراه ازشانس خوب خوبمون با استادآریافر،بهم خوردیم وتمام برگههای پوشش ریخت، بادیدن چهرم پابه فرارگذاشتم ویک لنگه ازکفشم افتاد، دیگه برنگشتم که برش دارم.
دیدم کفش روبرداشت ودارع دنبالم میاد،
من هم فقط میدویدم وبایک لنگه کفش ازاونجازدم بیرون واستاد دنبالم میاومد، سریع پریدم توماشین وسوئیچ روچرخوندم وماشین رو روشن کردم وحرکت کردم.
اگه بگم اون موقع حس سیندرلا روداشتم واستادمهران آریافر رو پرنس دیدم دروغ نگفتم.
فکرکن استاد آریافربیادتوکل موسسه اعلامیه بده که پای هرکسی که داخل این کفش بره همسرمن میشه.
بافکری که راجب استادتوسرم افتادخندم گرفت آخه اون میخوادسربه تن من نباشه چه برسه به اینکه شاهزادهی براسب سفیدمن باشه.
آخ! الان یادم افتادکه بچههارو جاگذاشتم، حتماباپوستکن، پوستم رومیکنن.
باسانازتماس گرفتم وبهش گفتم امروز نتونستم براشون صبرکنم، هرچندکه باکلی فحش پذیرای حرفهام شد ولی اشکال نداشت، حداقل باعواقب جانی طرف نبودم.
خسته وکوفته راهی خونه عمو اردلان شدم، ساعت تقریبا حدودای دونیم ظهربود، باکلی سلام وصلوات زنگ روزدم که ساحل جواب داد:
– بله بفرمایید!
خودم رو ازپشت قایم کردم وصدام روکمی زنونه کردم وگفتم:
– ببخشیدبرای تحقیقات مزاحمتون میشم!
ساحل کمی مکث کردوگفت:
– ازکی؟
درحالی که سعی داشتم نخندم خودم رونشون دادم وگفتم:
– ازسیماخانم!
ساحل گمشویی گفت دروبازکرد( کلابچم عاشق خواستگاروایناست)
ازدرخونه واردشدم، چشمم به سبحان افتادکه بالبخندمسخرهای به تلویزیون خیره شده بودو داشت پلی استیشن بازی میکرد. نگاهی به ویلا انداختم متوجه تغییراتی که توش شده بودشدم، چندتامستخدم باروپوشهای سفیدمشغول رنگکاری شده بودن.
پلههارنگ سفیدگرفته بودن واتاق هارنگ کاری شده بودن، بوی رنگ بدجور توی بینیم پیچیدکه دماغم روگرفتم، باسرفههای پشت سرهم راهی اتاقم شدم.
دیدم تمام وسایلم ازاتاق بیرون انداخته شده وعمواردلان باقیافهای درهم کشیده روبروم ایستاده؛ خواستم وارداتاق بشم که لای چهارچوب در ایستادوخندهای کردوگفت:
– کجا؟
نفسم روبه زورقورت دادم وگفتم:
– داخل اتاق!
عموابروهاش روبالاانداخت وگفت:
– نچ نمیشه!
خودم رو توی بغلش انداختم وگفتم:
– توروخدا! عموجونمی
عمواردلان توبغلش فشارم دادوگفت:
– دخترخوب! دارم اتاقت رو تغییرمیدم!
معنی این حرفش روخوب فهمیدم این معنیش این بودکه امشب بایدتوانباری بخوابم.
دانلود رمان عاشقانهباکس دانلود
پاسخ دهید!