𖧷رمان: من محیا هستم𖧷
بخشی از کتاب:
کت شلوار سفیدی تنم بود کهپوست صورتم رو روشن تر نشون میداد ، کلاه کج و تور جلوی کلاه حسابی صورتم رو با مزه کرده بود ، این حرفی بود که طناز و طرلان به محض دیدنم بهم گفته بودن ، آرایش صورتم کم بود فقط رژ لب سرخی که آرایشگر برام زده بود زیادی پررنگ و توی چشم بود ، تیرداد سرش رو نزدیک گوشم آورد :
دانلود رمان عاشقانه
رمان من محیا هستم
𖧷رمان: من محیا هستم𖧷
𖧷نویسنده: نلیا(نسترن رضوانی)𖧷
𖧷ژانر: اجتماعی/ عاشقانه𖧷
𖧷تعداد صفحه: 337 𖧷
دانلود رمان اجتماعی به قلم نلیا(نسترن رضوانی) PDF اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
دختری که به دلیل اختالفات خانوادگی راهش به بی راهه کشیده میشود، با وجود مادری که به فکر زندگی مشترک و خانواده گرمش نیست تمام زندگیاش دستخوش تغییر میشود و به جایی میرسد که با پسری ازدواج میکند که همه چیز را ممنوعه می داند چون…
پیشنهاد ما:
دانلود رمان ژیکان
بخشی از کتاب:
با زنگ تیرداد تو جام نشستم و سریع جواب دادم :
– سلام عروس خانوم
خنده بی حالی کردم و جواب دادم .
– چی شده؟ مگهمیشه فردای نامزدی عروس انقدر بی حال باشه؟
– حوصله ندارم
– چیزی شده؟
– نه هیچی همه چیز مثل همیشه ست.
– غصه نخور این روزام میگذره ، محیا من با مادرم اینا حسابی کلنجار رفتم قبول نمیکنن عروسی نگیریم ، میگن تو دل تو میمونه و تا آخر عمرت حسرتش رو میخوری ، بشین فکراتو بکن ببین واقعا تصمیمت چیه به مامان زنگبزن بگو .
– من عروسی نمیخوام تیرداد خودت قانعشون کن.
– من از دیشب در حال بحث و جدلم عزیزم خودت باید بگی ..
– آخه چی بگم تیرداد؟ اونا که خبر ندارن از زندگی من.
– دیشب کم و بیش فهمیدن رابطه خوبی بینتون نیست اما ازم چیزی نپرسیدن منم چیزی نگفتم ، تو زنگ بزن بگو از عروسی خوشت نمیاد یا هرچی که فکر میکنی درسته .. الان اینطوری که دیشب صحبت شد باید زودتر بیفتیم دنبال کارای عقد اگر بخواییم عروسی بگیریم نوع برنامه هامون به کل متفاوت میشه ، باید فکر همه چیو کنم
– باشه زنگ میزنم فقط تیرداد..
– من مشتری دارم بعدا زنگ میزنم.
بی حرف تلفن رو قطع کرد و نشد بهش بگم محسن چندین بار زنگ زده ، گذاشتم پای قسمت و بی حال تلفن خونشون رو گرفتم … بعد از یکساعت حرف زدن مادرش قانع شد که بیخیال این عروسی کذایی بشه و به دیدن پسرش تو عقد قناعت کنه….
کت شلوار سفیدی تنم بود کهپوست صورتم رو روشن تر نشون میداد ، کلاه کج و تور جلوی کلاه حسابی صورتم رو با مزه کرده بود ، این حرفی بود که طناز و طرلان به محض دیدنم بهم گفته بودن ، آرایش صورتم کم بود فقط رژ لب سرخی که آرایشگر برام زده بود زیادی پررنگ و توی چشم بود ، تیرداد سرش رو نزدیک گوشم آورد :
– خیلی خوشگل شدی .
– مرسی توام خوش تیپ شدی.
– اما آفرین دخترحرف گوشی کنی هستی ، خوبه گفتم بگو محو آرایشت کنن
– من گفتممحو ، همه چیو محو زده این رژه رو دیگه نتونستم کاری کنم.
– امروز اشکال نداره اما واقعا لجم میگیره از نگاه کثیف اینا ، بیا شوهرخالم رو نگا خوبه اخلاق منو میدونه اینطوری زل زده به تو.
با این حرفش سرم رو بالا آوردم و به کسی که اشاره داشت نگاه کردم اما کنارش چشمای اشکی کسیو دیدم که حس کردم نفسم بند اومد ، عطیه بود که با چشمای سرخ از اشک نگاهممیکرد ، انگار باورش نمیشد اونیکه کنار تیرداد نشسته من باشم که پیشش از عشقش اعتراف کرده و ساعتها گریه کرده…
سرم رو با ناراحتی پایین انداختم ، تیرداد بیخیال نشسته بود و منتظر بود تا عقد خونده بشه ، بابا و مامانم گوشه ای ایستاده بودن و تعجبم زمانی بود که برق اشک رو تو چشمای بابام دیدم هرچند خیلی گذری و کوتاه بود اما حسش کردم ، با چشمای ریز شده و ناراحت بهش چشم دوختم که حس کردم لبش به لبخندی کمرنگ باز شد و چشماشو رو هم گذاشت ، از شادی و تعجبی که تو وجودم بود قلبم تند تر کوبید ، این اولین بار بود که احساس بابام رو دیدم اونم نسبت بمن ، حتی اگر دیر بود و طبق قرارم با تیرداد دیگه نباید میدیدمشون اما انگار کل وجودم آروم شده بود ، میتونستم تا آخر عمرم به جای کتک زدنا و تحقیراش این لبخند و نگاه پر حسش رو یاداوری کنم و خودمو گول بزنم که همیشه همینطور بوده…
دانلود رمان عاشقانهباکس دانلود
پاسخ دهید!