❁نام رمان: غبار دل❁
خلاصه:
بخشی از کتاب:
دانلود رمان عاشقانه
رمان غبار دل
❁نام رمان: غبار دل❁
❁نام نویسنده: نسترن رضوانی (نلیا)❁
❁ژانر: عاشقانه، اجتماعی❁
❁تعداد صفحه: 603❁
دانلود رمان عاشقانه به قلم نسترن رضوانی PDF اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
روایتگر دختری جوان که بعد از ورشکستگی پدرش و اعتیاد اون مجبور به زندگی در پایینترین نقطه شهر میشود اما بعد از ترس و هراس از اطرافیان پدرش به همراه مادر و خواهر کوچکش به محل زندگی پدربزرگی که سالهاست آنها را طرد کرده میرود و در آن خانه رازهایی مگو فاش میشود که عاشق بودنش را دستخوش مشکلات میکند.
پیشنهاد ما:
دانلود رمان قضاوتم نکن
بخشی از کتاب:
رفتم سمت مامانم و تو بغلش نشستم، سرم رو بوسید و زیر لب ازم معذرت میخواست.
همون رفیق بابام محمود کم- کم بساط رو تعطیل کرد و با هزار بهونه همرو بیرون برد ، نزدیک در لبخند و چشمکی بهمن زد که با لبهای کج شده نگاهش کردم.
بابا گفت:
– خوب شد آبرومو بردید؟ چهتونه عین وحشیها میمونین؟!
مامان با عصبانیت گفت:
– خفهشو تو چهقدر بی غیرتی آخه، اولش داشتن بهمن نزدیک میشدن بعد به دخترت اصلا این چیزا حالیت هست؟
– خب که چی؟ بالاخره که میخواد شوهر کنه نمیخواد ؟ میدونی چقدر پول گیرمون میومد اگر اینو برمیداشت؟ !
صدای سیلی مامان تو گوشم پیچید و از آشپزخونه بیرون رفتم، هرچی نفرت بود تو چشممهام ریختم و زل زدم به بابا و با نفرت گفتم:
– ببین مرتیکه دیلاق اگر میبینی هیچی بهت نمیگیم فکر نکن خبریه ، با مامور هماهنگ کردم دستت اینبار به ما بخوره زنگ میزنم بیان جمعت کنن .
– -ووش-ووش ترسیدم زر نزن بابا هرچی کشیده بودیم پرید.
با غرغر از در اتاق بیرون رفت، شیده رو صدا زدیم بیرون که اومد باز شد روز از نو روزی از نو.
مامان گفت:
– نباید بیرون میاومدی من تمام تلاشم اینه امثال اینا که عینگرگ گرسنه ان شما دوتا رو نبینن حالا موندم چیا اتفاق میافته؟!
– مامان مدرسه داره باز میشه بالاخره که مارو میدیدن نمیشه که کلا تو اتاق باشیم!
– وقتی اینا کوفت و زهرمار میکشن نباید باشید .
– اونوقت تو باید باشی؟
– من اگر هستم برای نجات شما دوتاست.
– مامان توروخدا بس کن، بیا بریم از اینجا اگر امشب اتفاقی برای تو یا من میافتاد چی میشد؟ این بار شانس آوردیم از کجا معلوم بار دیگه هم شانس باهامون یار باشه، دیدی که بابا چی گفت؟ اصلا برای مهم نیست ما چه بلایی سرمون بیاد!
شیده گفت:
– مامان من خیلی میترسم توروخدا بریم.
مامان نگاهی به هردومون کرد و سرشو پایین انداخت، کلافه و با لبهای بهم فشرده نگاهش کردم فکر کردم باز این بار هم با بهونه های مختلف میمونیم تو خونه.
وقتی سرش رو بالا آورد اشک توی چشمهاش رو دیدم و بهش چشم دوختم که گفت:
– پاشید هرچی میخوایید جمع کنین از این خراب شده بزنیم و بریم، ولی اگر آقاجونتون قبولمون نکنه باید سختی بکشیم باید کار کنم تا بتونم خرجتون رو بدم ،باشه؟
– از اینجا سخت تر هیچجا نیست مامان ، ماکمکت میکنیم مگه نه شیده؟!
شیده گفت:
– فقط اینجا نمونیم من قول میدم هیچی نخوام.
مامان گفت:
– پاشید تا این نیومده هرچی میخوایید جمع کنین، فقط هیچوقت یادتون نره من گفتم امکان داره آقابزرگ قبولمون نکنه اونوقت زندگیمون خیلی سختتره از الان!
– اینجا جونمون در خطره مامان ،برای حفظش هر سختی رو میشه تحمل کرد .
هرچی میتونستیم جمع کردیم اما همهاش شد یک بغچه کوچیک، نگاهی بهم انداختیم و ناخودآگاه سه تایی زدیم زیر خنده، تیکه تیکه گفتم :
– مامان یجور میگی وسایل جمع کنین انگار چیا داریم کلا من و شیده که هر کدوم دو دست لباس بیشتر نداریم توام که همینی، بیا جمع شد ،
با خنده گفت:
– پاشو می ترسم هر آن از راه برسه نذاره بریم، شیده مامان تو از پنجره بالا نگاه کن ببین تو کوچه نیست؟
دانلود رمان عاشقانهخواندن
دانلود رمان داو اول اثر زهرا.ا.د PDF با لینک مستقیم
قدرت گرفته از افزونه نوشتههای مرتبط هوشمند
باکس دانلود
پاسخ دهید!