❁نام رمان: پنهان شده❁
خلاصه:
بخشی از کتاب:
دانلود رمان عاشقانه
دانلود رمان پنهان شده
❁نام رمان: پنهان شده❁
❁نام نویسنده: Sevilam❁
❁ژانر: تخیلی، معمایی، عاشقانه، تریلر❁
❁تعداد صفحه: 91❁
دانلود رمان عاشقانه به قلم PDF Sevilam اندروید لینک مستقیم رایگان
خلاصه:
دختری از تبار تنهایی از جنس وحشت از جنسِ قُدرت که از خودش یک شخص مجهول میسازد تا انتقام بگیرد. انتقام روزهایِ سختی که حقش نبود؛ اما حقش دونستن؛ ولی انتقام از کی؟ از چی؟ چرا از خود یک شخصِ مجهول میسازه؟
پیشنهاد ما:
دانلود رمان غبار دل
بخشی از کتاب:
#زمانِ حال
از فکر به گذشته بیرون اومدم؛ چند وقتی بود. خرابِهایِ افکارم داغونم میکرد. دیگه از این به بعد فرار نمیکنم، من باید قویتر از اینی که هستم میشدم؛ تا همه جلوم خم بشن. پس به سمت لباسهایِ سیاهش رفتم و اول نقابم رو زدم. همه افرادم فکر میکردن صورتم سوخته که این نقاب رو میزنم؛ ولی اینطور نبود. لنزم رو هم بعد از نقابزدن درون چشمهام زدم، من برایِ این که فردِ عادی جلوه بیام این کارها رو میکردم.
(از زبانِ ساتان)
طبق گفتهی سرگرد اومدِ بودیم جایی که قرار بود قرار بزارن. شب بود و خیلی به اطرافم دید نداشتم، همه دوره ساختمان رو گرفته بودیم که شخصی وارد شد؛ اصلا صورتش معلوم نبود، بعد از اون شخص نوچهها هم پشتِ سرش رفتن. همه از دوربینه به درونِ ساختمان دید داشتیم، داشتن سخت معامله میکردن؛ دوتا گرگ تو یک جا! من هم از غفلتشون استفاده کردم؛ چون حواسشون به دورورشون نبود، پس دستور دادم دستگیرشون کنن. خودم هم وارد ساختمون شدم مرد رو گرفته بودن؛ ولی اون مجهول انگار از دستشون فرار کرده بود؛ پس زود رفتم جاهایی که میتونست فرار کنه رو اشغال کردم. همه منتظرش بودیم؛ ولی نبود. رفتم پشتِ ساختمان که یکی از کنارم رد شد و تند از دستم در رفت، طوری که فقط تونستم چشمهاش رو ببینم؛ چشمهاش سرد بود، مثل مارِ سرد و زهر آلود میموند. سرم رو تکون دادم و از این فکرها بیرون اومدم، به سمت دادگاه حرکت کردیم. باید نقشه دیگهای به قلم میگرفتیم تا دستگیرش کنیم.
(ناشناس_سوم شخص)
به تندی نفسِ عمیق و عصبی کشید، این مجهول؛ زیادی تو کارِ او سرک می کشید، طوری که تمام تلاشش و برای رسیدنِ، به دخترکش و به خاک نشانده بود؛ پس به نوچههایش گفت که پیگیرش بشن. باید به این کارهایِ نیمِ ناقصِ مجهول پی میبرد، شاید دشمن او باشد؛ اما این برایش عجیب بود، چرا تا امروز این فرد واصلا ندیده؟!
اما اینها برایش مهم نبود؛ چون گرگهایِ زیادی در کمین نشسته بودن هدفش بگیرن و خلاص! پس باید کارِ اون شخص رو میساخت و از صحنه بازی محوش میکرد.
(شخص مجهول)
با نفس-نفس به ساختمانِ تاریکم که دور از شهر بود، رسیدم. سرمست خندیدم. قصدِ من این بود که یک جوری اون فرد رو دستگیر کنن؛ چون زیادی دربارهی من کنجکاوی میکرد. من یاد گرفته بودم جلوی گرگهای امروزی زوزه بکشم، من به دلشون ترس میانداختم؛ ولی لعنت به این شانسم که اون سرگرد من رو دیده بود و این باعث میشد که پیگیرم بشن؛ ولی تنها پیگیره من اون نبود؛ همون مردی که دور انداخته بودمش، دنبالم بود و من رو دشمن میشناخت؛ ولی نمیدانست من اون فردی هستم که دربهدر دنبالشه!
اوم، شاید بتونم ازش استفاده کنم؛ چون زیادی وقت تلف کرده بودم، پس باید اشارهای میانداختم وسط که از زنده بودنم شک کنن و من با قتل حقیقتها واقعیتها رو فاش کنم. حقیقت تنها نقطه ضعفه واقعیتهاس؛ من چون نیمه حافظهام رو از دست داده بودم، باید کاری میکردم که حقیقت فاش بشه. بیخیال این فکرها شدم. سمته تختم رفتم و نشستم با یاد اون سرگرد خندم گرفت، خیلی در تلاش بود من رو ببینه؛ ولی اون چه میدونه که من زادهای از جنس وحشت و تاریکیام من انتخاب شدهام، انتخاب شدهای که مُردِ بود؛ اما نفس میکشید. من انتخاب شدِ برایِ خلقِ چهرههایِ جدید، برای نابود کردن احساسِ طغیان به وجود اومدهام.
دانلود رمان عاشقانهباکس دانلود
پاسخ دهید!