رمان زندگی دانشجویی من
دانلود رمان طنز به قلم شقایق البوکرد PDF اندروید لینک مستقیم رایگان
این رمان راجب به دختری شیرازیِ که به سختی از پدرش اجازه میگیره و برای ادامه تحصیل راهی تهران میشه؛ در این بین مجبور به کار کردن میشه تا خرج تحصیلش رو بده و اتفاقاتی میافته که مجبور به ازدواج اجباری با یک آقای بسیار مغرور و خود خواه اما خوشگل میشه، دختر قصهی ما خیلی مهربونِ و البته خیلی شیطون و بازی گوش…
بیصدا نگاهش میکردم تا شرطش روو بگه، آدم زورگویی بود؛ بلد بود تو چه شرایطی گیرم بندازِ خواستههاش رو ازم طلب بکنه. دوباره یه نیشخند زد و گفت:
– نه- نه یه شرط کمِ، برای اینکار طاقتفرسا، (نمایشی عرق پیشونیش رو پاک کرد) سهتا شرط دارم.
منم فوری گفتم:
– باشه قبولِ.
ترسیدم تعداد شرط ها رو زیاد بکنه. پشتم وایساد.
– شرط اول: فقط هیراد صدام میکنی از شمس گفتنهات متنفرم! نظرت چیه؟
گفتم:
– باشه.
همونطور که با گره ور میرفت:
– نشد دیگه، بگو هیراد چشم تا بشنوم!
از خجالت میخواستم ذوب بشم، واقعاً برام سخت بود، هیراد با یه غریبه برام فرق نداشت و من نمیتونستم راحت اِسمش رو خطاب کنم. منکر این نمیشم قلبم با یه ریتم دیگه براش میتپید ولی هرچی باشه هنوز فاصلههای زیادی بینمونِ و مهمتر از همه یک سد محکم به اسم ازدواج مدتدار. به هر جون کندنی بود گفتم:
– چشم، هیراد!
تشخیص صدای خندهاش سخت نبود، هرچند در تلاش بود من متوجه نشم. گره رو بازکرد، گفت:
– آ باریکلا، شرط دو اینِ؛ رک بگم حق این رو نداری اتاقت رو ازم جدا کنی.
وای! نه اصلاً نمیتونستم، من اصلاً نمیتونستم اینجوری باهاش کنار بیام. خیلی عصبی بودم، چنان سرخ شده بودم که با لبو فرق نمیکردم.
گرهها رو یکی- یکی باز کرد، و گفت:
برای شرط سوم باید بیشتر فکر کنم؛ بعداً شرط سومم رو میگم.
بعد صورتم رو سمت خودش چرخوند.
– ببینم شرط دوم رو قبول کردی یا نه؟
آروم گفتم:
– آره!
صورتم رو ول کرد و اخمهاش رو کشید تو هم، کمرم رو اَسیر کرد، تو گوشم گفت:
– هرکی جای تو بود الان هرکاری از دستش برمیاومد تا من رو اسیر خودش بکنه، نمیخوای برامناز بیای تا بلکه نیم نگاهی بهت کنم؟
با آرنجم هلش دادم عقب و گفتم: