خلاصه:
بعد از اتفاقات تلخی که برام افتاد، بعد از یک ماه دوندهگی و در نهایت تسلیم سرنوشت شدن، بالأخره به حرف دایان گوش دادم و بلیط گرفتم برای آمریکا.
چرخیدم و همونطور که به نیمی از بدنم خیره بودم دستم رو گذاشتم روی شکمم. لعیا میگفت خوبه که هست، میگفت اون الآن یه موجود زنده است، میگفت گناه داره، میگفت نباید سقطش کرد. میگفت اون پاکه. چرا باید نابود بشه؟!
خلاصه:
ساجده دانشجوی سال سوم مهندسی کامپیوتر است که همیشه زیر سایه خواهرهای زیباتر از خودش زندگی کرده است. او درصدد ازدواج با یکی از همکلاسیهایش است که با افتادن در دام یک رسوایی، زندگیاش بیش از پیش دچار آشوب میشود. تلاش برای برگرداندن همه چیز به حالت عادی، او را در مسیری پیشبینی نشده قرار میدهد.
خلاصه:
او رفت یا من رفتم؟!
نیست که بداند درون خود مچاله شده ام و هر شب خاطرات اسیدی ام را ورق میزنم!
پای چوبه ی دار، بند بند وجودم را به رگبار می گیرم!
هر شب تا صبح خود را دفن می کنم اما سپیده دم، باز آن گور کن لعنتی از گور به درم می کند!
حوایی بودم که به زور سرنوشت یا لج بخت برگشته سیب ممنوعه را به خوردم دادند!!
با این قیاس که این بار خداوند حوا را بخشید و فرصت جبران دوباره داد اما
آدم…
تا قبل از آن سیب کرم خورده ی ممنوعه خود را کاشف سیاره ی جدیدی میپنداشتم.
اما اینک بدون او به بیماری العالجی درگیر شده ام که هیچ نسخه ی امیدی
ندارد!
❁نام رمان: بیمعرفت❁ ❁نام نویسنده: محدثه اکبری❁ ❁ژانر: عاشقانه، اجتماعی، غمگین❁ ❁تعداد صفحه: 517❁ دانلود رمان عاشقانهبه قلم محدثه اکبری PDF اندروید لینک مستقیم رایگان خلاصه: دختری از جنس یک عاشق، یک عشقی با تمام غم ودردهایش؛ پسری فرهاد نما، که حاضر است برای شیرینش هرکاری کند؛ کندن کوه که سهل است! ولی آن خبر تبری می شود بر فرق پسر فرهادنما، آن خبر چیست؟ آیا آن خبر، عشق پسر فرهاد نما را از بین می برد؟ آیا پسر فرهاد نما برای عشقش میجنگد یا میگذارد شیرینش با شادی زندگی کند؟
خلاصه داستان :
تصمیمات احمقانهام مرا در سراشیبی مرگ قرار داد، در این سراشیبی هر آنچه را که ترس از دست دادنش را داشتم گم کردم. اکنون من مانده ام و یک دنیا هراس و پلهای شکستهی پشت سرم.
چگونه به جایی که به آن تعلق داشتم برگردم؟ چگونه خود را از این مهلکهی عشق و عاشقی نجات دهم؟ همیشه میپنداشتم توان تمییز اتفاقات را دارم و آنچه بر آنها اثر می گذارد من هستم اما این نیز اندیشه ای پوچ و بیحاصل بود از همان اندیشه ها که فکر میکنی هست اما نیست… فکر میکنی میشود اما نمیشود.
من تا پایان این راه را خواهم رفت حتی اگر به قیمت جانم تمام شود. من میروم تا کسانی را که از دست داده ام نجات دهم من میروم تا حسرت های پوچ و تهی مرا به قعر آتش زندگی نکشاند.
آری من ادامه میدهم من خود را فدا میکنم تا کسی جز من فدا نشود.
خلاصه: توی زبان کردی یک کلمهای هست که به جای جانم میگن گیانم؛ یعنی جانم، یعنی جان!
حالا تو فرض کن گیانت نباشه، گیانت تو رو ول کنه بره، چه حالی میشی؟ میشکنی!
خورد میشی، هر لحظه میمیری!
ولی…
سیتاوک قصه ما نمرد. جنگید و آخرش خودش با دست خودش انتقام گرفت.
خلاصه: قصهای از بایدها و نبایدها، مثال دوکفهی ترازو که یک کفه پر از عشق و وفاداری و یک کفه پر از آرزو و امید؛ آغشته شده به درد و دوری!
داستان ما در مورد یک زندگی رو به پایان هست. زندگیای که کفههای آرزو و امیدش پر شده از خودخواهی و غرور؛ فقط با تلنگری از ترازو جدا خواهد شد تا جایی که زن و مرد قصه، راهحلی جز جدایی به ذهنشون نمیرسه؛ ولی بخاطر وجود وزنه کوچکی (بنام فرزند) که با قدرت بی نظیرش اجازه افتادن کفهها را نمیدهد. آنها همچنان به زندگی خود ادامه میدهند. تا جایی که سرنوشت به قلم خدا چیز دیگری برای زن قصه رقم میزند، چیزی که او را بر سر یک دو راهی قرار میدهد.
شروع و پایان این قصه ممکن است سرنوشت خیلی از زندگی های امروز ما باشد، پس پیشنهاد میکنم از اول داستان با رمان عاشقانهی من همراه باشید.
خلاصه:
زمانی که برادری برای نجات جان هم خونخودش، بیمحابا همهی مخاطرات را به جان میخرد، مردی به ظاهر عاشق برای همآورد نشدن با مشکلات پیش رو و از بیم پذیرش مسئولیتی که در انتظارش است، برای رسیدن به آرامش در شرایطی سخت و دشوار بیملاحظه عمل نموده و تصمیم عجولانهای میگیرد. اما در جایی دیگر که فراز و فرود تپندهی خطوط میرفت تا مسیر مستقیم را در پیش بگیرد و آواز جدایی از کالبد سر دهد، تپشهای سرشار از محبت و احساس به رگهایی پیوند میخورند که در آن دم، ناامیدی و ممات جایش را به سرزندگی و حیات میدهد.
خلاصه: اگه عشق نباشه روزها تکراری می گذره، ولی اگه هم باشه دردسرهای خودش رو داره.
چشم هات رو ببند تصور کن یه روز صبح که از خواب پا میشی، همه چی تغییر کنه زندگیت رنگ و بوی تازه بگیره، قلبت تند بزنه پر از انرژی مثبت شی الکی بخندی، این یعنی حس خوب! یعنی عشق!
ولی وقتی یه نامرد پیدا شه و تمام حس های خوبت رو خراب کنه، رویایی که ساختی تو یه چشم به هم زدن از بین میره! فقط یه زخم روی دلت میمونه زخمی که هیچ مرهمی دوای دردش نیست…
خلاصه:
قصهی ما، قصه زندگی آدمهای مختلف است که هرکدام پس از گذشت هفت ماه، آشیان و پناهی برای خود پیدا کردهاند. دیدارهای تصادفی، آتش انتقام باعث برداشته شدن رازهای خانوادگی میشود. پشیمانی از حماقتهای گذشته، همانند پیچکی بر دور روابط انسانها میپیچد و زندگی افراد زیادی را تحت شعاع قرار میدهد. گاهی این پیچک چنان تازیانهای میزند که باعث نزدیک شدن یا دور شدن آنها میشود. و اما عشق… آشیان خیلی از آنها را در میزند؛ افرادی لابه لای دفتر گذشته پنهان شدهاند که ناجی زندگی مهرههای اصلی هستند. حال با این توصیف، زندگی آنها به کدام مسیر میرسد؟! انتقام یا عشق؟! جبران گذشته یا تباهی؟!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.