اصلا مگر می شود تو باشی
ومن
من سوخته و ویران
در این زمستان تاریک
سبز نشوم
و جوانه نزنم
وقتی سر انگشت نورانی ات
تن یخ زده و قلب رنجور مرا
نوازش کند ,کار تمام است
بیا ببین که نوازشت از همان دل سوخته
چه درخت تناوری از مهر ساخته.
—-✿❀ بخشی از رمان شمیم اردیبهشت ❀✿—-
با صدای باز شدن در چشمهایم را باز کردم. نهال در حالی که میخندید و دستهایش را به کمر زده بود نگاهم میکرد.
ـ ساعت رو دیدی؟
کش و قوسی به بدنم دادم. خورشید دست نارنجیش را کشیده بود روی دیوار و آخرین تلاشش را برای روشن نگه داشتن شهر میکرد. داشتم در ذهنم کلنجار میرفتم که صبح است یا شب!
در خلائی از بیزمانی گرفتار شده بودم، اصلاً یادم نمیآمد کی خوابم برده بود. به صورت گیج و نگاه مبهوتم لبخند زد.
ـ نجوا خانم بلند شو باید بری دنبال کار! ببین ساعت ۸ شده امّا تو هنوز خوابی!
صدای بازی بچهها از کوچه میآمد و صدای بلندگوی وانتی که تبلیغ میوههای تازهاش را میکرد.
با خودم فکر کردم معمولاً بچهها عصرها برای بازی فوتبال به زمین خاکی پشت خانه میآیند، وانتی هم که صبح به این زودی در کوچهها سرک نمیکشید.
بلند شدم، هنوز گیج بودم. نهال مقنعهاش را از روی سرش برداشت و خندید.
—-✿❀ نویسنده: فاطمه دشتی ❀✿—- —-✿❀ ژانر: عاشقانه، پلیسی، اجتماعی ❀✿—- —-✿❀ تعداد صفحات: 319 ❀✿—- —-✿❀ خلاصه ❀✿—-
داستان رمان درباره یک دختر فاقد احساساته، یک دختر که بلد نیست بخندد و نمی داند عصبانیت چیست.
از غم، نگرانی، علاقه، اضطراب و دوست داشتن فقط نامشان را یاد گرفته…
این دختر در ماجرایی درگیر می شود.
ماجرایی که او را در مسیر کینه دیگران قرار می دهد.
انتقام گرفتن خوب نیست، اما شاید قربانی انتقام شدن بتواند او را به بلوغ عاطفی اش برساند.
شاید با محبت دیدن در لحظات تنهایی اش بتواند احساسات را درک کند…
مهیا به دلیل دوستی با نازنین وارد مسیری می شود که در شخصیت خودش و پدرِ جانبازش نیست.
با زخمی شدن شهاب پسر نظامی و مسجدی برای دفاع از مهیا و آشنایی با خانواده مهدوی زندگی مهیا دگرگون می شود…
ماجرای خانواده ای که سرپرست خانواده مجبور میشود برای کار به کشور دیگری برود ،که به خاطر عدم حضورش ،زندگیش روبه زوال و نابودی میرود ،اما با معجزه عشق دوباره زندگی جریان می یابد
—-✿❀ بخشی از رمان آهنگ عشق ❀✿—-
فصل سومخوردمیکنی» .دیگه راجعکیفیت و کمیت جهیزیه صحبت نمیکنم چون اصلاً تو خریدنش نقشی نداشتم !سمیرا با صدای گرفته ای گفت :-من منظورم ناراحت کردن تو نبود .مریم دستهایشرا جلو برد و دستهای سمیرا را با مهربانی فشردوگفت :منم اندازه تو نگران بابا هستم به خاطر همین یک ماه اینجا نیومدمو قضیه حاملگی رو به مامان نگفتم ،چون بابا بیشتر از ظرفیتش برای ما تلاشمیکنه؛ و بعد ادامه داد :از این به بعد برای اومدنمبه این جا اصرار نکنید وبعد با ناراحتی از جا برخاست بطرف پذیرایی رفت .سمانه نگاهی به سمیرا کردوگفت :همین رومیخواستی؟ وبعد با عجلهاو نیز از آشپز خانه خارج شدو به طرف مریم رفت….. ..زغالهای داخل منقل مثل چراغهای قرمز روشن شده بودند .سعید سیخهای جگر راآهستهروی آنهامیچید و هر چند لحظه پشت و رویشانمیکردو گاهیآهسته با بادبزن ،بادمیزدو دوباره زغالها قرمزمیشدند .مریم کنارش ایستاده بود ،بوی خوش کباب شدن جگرها مدهوشش ساخته بود ،سعیدیکی ازسیخهای آماده را به طرفش گرفت و گفت :-بیا بابا جون ببین پخته؟ مریم بالبخندگفت :بابا بزار همشآماده بشه ،با هممیخوریم .سعید گفت :الان همش آمادهمیشه ،تو فعلا اینو بگیروبعدبا صدای بلندی گفت :عاطفه چند تا نون لواش بیار ،عاطفه با عجله نان بهدستبه طرف آنها آمد و سعید بقیهسیخهارامیان لواشها گذاشت و بعد هر سه داخل شدند .سمیرا سفره راآهنگ عشقپهن کرده بود ،سمانهو میلاد کنار سفره نشسته بودند .بدون حرفی ،همهمشغول خوردن شدند .سعید با خنده گفت :عاطفه شامچی پختی؟ عاطفهکهمشغول درست کردن لقمه بود ،گفت :-این شامه دیگه ،سعید باخنده گفت :من با اینیهسیخ جیگر سیرنمیشم ،شوخی نکن !سمیرا با خنده گفت :بابا نگران نباش .عدس پلوپخته .سعید گفت :-بابا پاشو بیارش ،سمیرا اشاره ای به سمانه کردکردو سمانهگفت :من میرم میارم ولی بابا به تو گفت ،عاطفه چشم غره ای به آنها رفت و گفت :-حالا یکیتونبره بیارهچه فرقی میکنه؟ میلاد گفت :منبرممامان؟ عاطفه گفت :نه و بعدخودش خواست برخیزدکه سمانه با ناراحتی به طرف آشپزخانه دوید…..
رمان رهایم نکن قصه ی عشق دختری به اسم رهاست!
دختری ساده که نمی تونه به پسر مورد علاقه اش بگه دوستش داره، ولی در جریان دوستی رها با دختری به اسم سوگند، مسیر زندگیش عوض می شه و یه جورایی نا خواسته در کنار پسر مورد علاقه اش قرار می گیره.
داستان رها، از نوع داستان های همکاری با پلیسه ، اما با محتوای متفاوت و اتفاق های هیجانی و جذاب!
رهایم نکن: داستان پلیسی، عاشقانه و هیجانی، با پایان خوش است.
—-✿❀ بخشی از رمان رهایم نکن ❀✿—-
-من نمیدونم تو این همه رو رو از کجا میاری؟حالااگه بب ینمدختر خوبیبودیمیدمش برایخودت باشه. -میدونم که میدیحالا چه من خوب باشم چه نباشم. هدیراست میگفت خیلیکم پیشم یومدکه او چیزیرو ازم بخواد و من بهش ندم .حت یوقتیمامان به خاطر درساش و حساس بودن سنش براش گوش ینخری دهبود همیشهگوشیمن دستش بود و کمتر گوشیمرو م یدیدم.هدیلباسش رو با یهشلوار ج ینآب یو شال آبیسفیدست کرد و روبهروم وایستادو گفت:چطوره؟ -خوبه مطمئنم به دلش میش ینی؟هدیچند بار دیگهخودش رو تویآینهبرانداز کرد و با شالش ور رفت تا اینکهرضایتداد و با هم از اتاق خارج و به مامان که تویحیاطمنتظرمون وایستادهبود ملحق شدیم.شبهمه خونه یآقاجون جمع بودیمبه جز پندار و سپهر( پسر عمه زیبا)که هنوز نیومده بودن و حال هدیگرفته بود.باهدیو نگینو نازنی ن(دخترایعمو الیاس)تویسالن نشسته بودیمو حرف میزدیمکه ناگهان صدایطبل زدن کسیاز تویحی اطبلندشد ونازنی نصورتش رو جمع کرد و گفت: باز اینپندار خله اومد. هدیکه بهش برخورده بود سریعجواب داد:اصلا هم خل نیستفقط یهکمیشوخه. -کاش فقط کم یشوخ بود! کلا یهدقیقهنمی تونه جدیباشه. دیگهبه کل کل هدیو نازن ینکه کار همیشگی شونبود گوش ندادم و پا شدم و از پنجره به حیاطنگاه کردم. پنداربا یهت یکهچوب تویدستش به ته یهدبه تویدست دیگشمیزد و می خوند: -بادابادا مبارک بادا ای شاالهمبارک بادا …ننه اون اسفند رو دود کن شاه دوماد اومده ….هر کیندیدهادما چجور بووووق می شنبیادببی نهاینسهراب چه جوریشده بادا بادا مبارک بادا ایشاالهمبارک بادا… عمهزیبادور سر سهراب اسفند چرخوند و رو به پندار گفت:اولا اینکه هرکیزن بگی رهخر نمیشه، آقا میشه!بایدبه مامانت بگم برایتو هم زن بگ یرهتا شایدی کمسر عقل بیای
پرنس عشق 40امیر: نه میخوام برم اینجا کاری ندارم : عه چرا امیر: سخته اینجا واسم بدون سودا : باشه هرجور راحتی از امیر خدافظی کردم رفتنم خونه واسه شب اماده شم مامان و بابا داشتن تلویزیون میدیدند : سلام عزی زای منمامان: سلام بر چراغ خونه بابا: عجب مارو تحویل گرفتی : ببخشید دیگه این چند وقت سرم شلوغ بود بعدش خواستم بهتون یه چی بگم بابا: بگو: یک هفته واسه کارای شرکت باید با ارین برم المان بابا: باشه من به ارین اطمینان دارم هم به تو رفتم هر دوتاشون و بوسیدم سریع رفتم اتاق اماده شدم ارین اس داده بود یک ساعت دیگه میاد (از زبان ارین) کوتمو تنم کردم سوعیچو گرفتم رفتم سمت پارکینگ ماشینو روشن کردم به سمت خونه سارا نقشم داشت دقیق کار میکرد تصمیم گرفتم همون المان کارو تموم کنم وقتی به نقشم فکر میکنم خیلی بدجنسم ولی سارا بدکرد بام بهش تک انداختم اومد پایین چقدر زیبا شد و خواستنی دلم دوباره واسش لرزید سوار ماشین شد سارا: سلام
پرنس عشق 41: علیک حرکت کردم به طرف رستوران ماشین و پارک کردم پیاده شدیم به طرف میز رفتیم اقای نادری اونجا بود نادری: به بهاقای رحیمی : سلام خوبین نادری: مرسی به فرمایید معرفی میکنید همسرتون و خندم گرفته فکر میکرد سارا همسرمه به قیافه سارا نگاه کردم تعجب کرده بود : ایشون دستیارم هستن نه همسرمنادری: اها ولی خیلی بهم میاین (از زبان سارا) با این حرف نادری خجالت کشیدم سرمو گذاشتم پایین یک ساعت درباره طرح ها حرف زدیم اقای نادری رفت من داشتم شام میخوردم ارین: مدارک هارو اوردی : اره بیااز کیفم درش اوردم دادم بهش دستش وقتی به دستم لمس کرد یه حس خوبی بهم دس داد ولی زود کشیدم بیرون دستمو وقتی اومدم خونه هنوز به فکر اریا بودم اخع چرا از فکرم بیرون نمیره اوف کاور سارا سوار هواپیما شدیم من و ارین کنار هم نشستیم وقتی هوا پیما از زمین بلند شدم لبمو از ترس گاز میگرفتم
و چه زیباست عشق جنی که هیچگاه نتوانسته معشوقه اش را لمس کند!
هیچگاه در آغوش هم نبودند و هیچگاه نتوانسته با او چند کلامی صحبت کند
ولی طفلکی جن عاشق برای او،جان میدهد
او فقط میتواند صبح تا شب غرق تماشای او شود
او سرشار از معشوقه اش است
دنیل سرگردی جوان اما با تجربه است که به صورت مخفی اطلاعات جمع آوری می کند.
اما همه چیز از جایی شروع می شود که دنیل وارد خانه ای در خیابان وال استریت می شود که این کار او معما ها را آغاز می کند و…
در زندگی همهی ما کسانی هستند که آنقدر به ما محبت و عشق ارزانی داشتهاند که برای ما حق شد و برای آنها وظیفه…
آنها همانهایی هستند که زیر رهگذران زندگیمان مدفون شدهاند؛ همان زیرخاکیهایی که زیر غبار بیمعرفتی ما جان میدهند و آن وقت است که عمق نبودنشان بد تیر میکشد.
روشا دختری که چند سال پیش برادرش رو از دست داده و برگشته شهرشون و قصد رفتن به دانشگاه رو داره. تو دانشگاه با رایان روبرو میشه، شروع رابطهی رایان و روشا باعث میشه که اسرار چند ساله فاش بشن. اسراری دربارهی خانواده شون…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.