ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه

—-** دانلود رمان گمشده ی ایرانشهر **—-

این رمان حذف شد!

—-✿❀  نویسنده:مهسا محمدی  ❀✿—-

—-✿❀ژانر: عاشقانه، تاریخی، درام ❀✿—-

—✿❀تعداد صفحات: 209 ❀✿—

—-✿❀خلاصه❀✿—-

عاشقانه ای از دل تاریخ
داستانی سراسر هیجان
دو قصه ی پر فراز و نشیب در یک رمان
عشقی ممنوعه میان دختر و پسری که فرسنگ ها فاصله میان آنهاست و بسیاری مانع
رفاقت هایی که تا پای دار پایدار بودند
راز هایی که پس از سال ها برملا شدند
دل کندن هایی که سخت بود و ماندن ها به هر بهایی
مثل شمعی آب شدن میان عشق و عذاب وجدان، میان رفتن و ماندن، میان اشک و لبخند و میان گذشته و حال
اگر می خواهید تمام این ها را با هم احساس کنید با سفر زمان ما و با گمشده ی ایرانشهر همراه شوید

—-✿❀ بخشی از رمان گمشده ی ایرانشهر ❀✿—-

من اب یویناههستم وزیربزرگ! من نبودم هومان هم نبود! وزیرب یتوجه به حرف هایس یامکبه سمت سرآشپز کاخ برگشت و گفت: -نوه یمن چگونه از دست آن اپّرگ نجات پیداکرد؟ سرآشپزسر خم کرد و گفت: -عالیجنابما نمیدانستیمکه نوه ی شما در خطر است. سربازیبه آشپزخانه آمد و سراغ هومان و ند یمها یکه او را در آغوش داشت گرفت ول یکنند یمه و هومان به آشپزخانه نیامده بودند. آن سرباز به بیرونرفت و نام هومان را فر یادزد. صدا یهومان از پشت آشپزخانه شنیدهمیشد. پس از صدایهومان صدا یفر یادند یمه هم به گوش رس ید . زمانیکه ما به پشت آشپزخانه رس ید یمدیگردیرشده بود و ند یمهدر آغوش مرگ به خواب رفته بود. همان سرباز به دنبال آن مرد س یاهپوش دوید و نوه ی ارزشنمندتان را از چنگ او در آورد. آن مرد س یاهپوش مبارزه با او را در سر داشت لیکنسربازان رس یدهبودند و راهیجز فرار پیدانکرد. وزیرابرو های خود را بالا برد و گفت: -آن سربازکدام یکیاز اینها است؟ بگو تا بر سرش سکه های طلا بریزم !-وزی ربزرگ آن سرباز همانیبود که مانند دگر سربازان سر تعظی مفرود نیاوردو پنجاه شلاق مجازات شد. وزیرمتعجب سرآشپز را نگاه کرد و به سمت زندان پا تند کرد. زمانیکه به زندان رس ید دو سرباز پیراهنس یامکرا در آورده و بر تن او شش شلاق کوبیده بودند! وزیر با فریاد گفت: -نزنید،او را نزنید . او درست میگفت، ابیویناه است! آندو از زدن س یامک دست کشیدند و دست هایاو را باز کردند. س یامکبر رو یزانو هایشافتاد. سرش را بالا گرفت و با صورتیجمع شده گفت: -چه شده وزیربزرگ؟ به اب یویناهبودن من پی برد ید؟ !وزیربه سو یاو گام برداشت، زیردستش را گرفت و بلندش کرد. او را در آغوش گرفت و گفت: -مرا ببخش پسرم! من خطا کردم. س یامکخود را عقب کشید و گفت:

این رمان حذف شد!

—-✿❀پیشنهاد سایت ماه رمان❀✿—-

…::دانلود رمان عاشقانهpdf::…

…::دانلود رمان نم شب برای کامپیوتر و اندروید::…

…::دانلود رمان پرچین عشق برای کامپیوتر و اندروید::…

دانلود رمان عاشقانه

خواندن
دانلود رمان نیلوفرانه برای کامپیوتر و اندروید
لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

مطالب پر لایک
  • مطلبی وجود ندارد !
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
  • adminسلام فایل رمان به ایمیل شما ارسال شد....
  • ساراسلام من مبلغ پرداخت کردم ولی برام دانلود نشده...
  • ناشناسچه قدر زیبا ایکاش شهلا و استاد شاهرخی با هم عروسی میکردن خیلی بده آدمو بذارن تو...
  • Fateme mohammadiسلام دریا جان رمانت خیلی عالی بود بهتر از این نمیشد ولی حیف شد عشق تو با شایان ا...
  • کریمیادامش کجاس...
  • atefehچطور میشه دانلود کرد?...
  • فاطمهعالی...
  • یکتاعالی...
  • م.هتنکس...
  • سرمان ننویسی بهتره.مزخرف...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.