یهو هممون ساکت شدیم و با وحشت به نگاه خطر ناک راشا به هستی خیره شدیم
هستی هم با اخم رو بر گردوند
یهو رایان کالشو از سرش در اورد یا موسبن جعفر پنصد تا صلوات نذر می کنم تا مامانم بفرسته که این کالش و جلو
من نندازه همه با استرس به رایان خیره شدن که رایان مستقیم کالشو پرت کرد جلوی باران بارانم با حرص گفت
ولی رایان دوباره سرش و اول به سمت راست بعد کج خم کرد و پوز خند زد این حرکتش انگار همیشه گی و ترسناکهه
بود
ارشام لبخند شیطونی زدو کالش و انداخت جلوی محیا و دستاشو جلوی محیا مشت کرد و یهو باز کرد و گفت
-بوم
همه با تعجب نگاش می کردیم این یعنی می خواد یحیا رو منفجر کنه !
با افتادن یه کاله جلوم با ترس سر بلند کردم که دیدم دانیاله لبخند خون سردی زدو در حالی که از مون دور می
شد گفت
-بازی خوبی رو شروع نکردید بچه ها !
وای از این بد تر نمی شد مهام با لبخند رفت جلوی رویاو و گفت جز من و تو کسی نمومنده خانوم کوچولو بعد کالشو
انداخت جلوی رویا و گفت
-موقع رد شدن از خیابون حواست به ماشینا باشه ! و وقتی به خودمون اومدیم که رفته بودن و کالهاشون بهمون
دهن کجی می کردن و انگار می گفتن
باران -گاومون زاییدهار هار هار
هستی – پنج قلو
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.