یاسمین دکتره و در کنار خانواده زندگی شاد و قابل ستایشی داره.
همه چیز طبق روال همیشه هستش تا اینکه یه روز متوجه می شه که قراره یه مهمون عزیز کرده براشون بیاد که پسر اون ها با برادرش یاسین همکاره. یاسمین اطلاعی از هویت مهمون ها نداره، همین باعث می شه که…
بخشی از داستان:
نگرانی تو صورتش مشخص بود ، یاسین پرسید : چی شده مامان ؟
ـ چی بگم ؟ یاسمین قرار بود زود بیاد خونه ، نگاه کن ببین ساعت چنده؟!
هرچی هم به گوشیش زنگ می زنم میگه خاموشه، دلم شور می زنه نکنه براش اتفاقی افتاده باشه ؟!
ـ نه مادر من چه اتفاقی حتماً مثل همیشه کارداشته خاموشش کرده !
ـ من نمی دونم از دست این دختر چکار کنم ؟ آخه شغل قحط بود که این رفت دکتر شد ؟ من تا کی باید دلم مثل سیروسرکه بجوشه ؟
ـ شما داری بزرگش می کنی مامان ، الان زنگ می زنم بیمارستان ببینم چه خبره!
به بیمارستان زنگ زد وصحبت کردنش که تموم شد روکرد به مادرش وگفت : بفرما،نگفتم !واسه یکی از مریضاش مشکل پیش اومده
مجبور شده بره اتاق عمل ، سرپرستار می گفت خانم دکتر از بیمارستان هم خارج شده ودوباره برگشته !
ـ از دست یاسمین ! حالا چکار کنم ؟
ـ بهتره میزو بچینین وشام رو بخوریم ، معلوم نیست کار یاسمین تا کی طول می کشه ، زشته که منتظر بمونن .
فخری خانم سری از روی تأسف تکون داد وگفت : باشه ، میز که آماده است فقط می مونه کشیدن غذا !
ـ خوب پس به الهه می گم بیاد کمکتون .
ـ دستت درد نکنه مامان جان !
یاسین رفت تا به الهه خبر بده که به کمک مامانش بیاد وفخری خانم هم مشغول کشیدن غذا شد .
یاسین تو گوش الهه گفت : برو کمک مامان می خواد غذا رو بکشه .
ـ مگه یاسمین نمیاد ؟
ـ نه براش تو بیمارستان کار پیش اومده .
الهه هم باشه ای گفت وبلند شد که به کمک فخری خانم بره .
معصومه خانم پرسید : چی شده دخترم ؟
ـ چیزی نیست خاله جان ، می خوایم شام رو بکشیم .
آقا محمود رو کرد به الهه وپرسید : مگه یاسمین نمیاد .
ـ نه آقا جون ، براش کار پیش اومده نمی تونه بیاد .
خانمها هم با گفتن چه حیف بلند شدند وبا الهه به آشپزخونه رفتن وتو کشیدن غذا کمک کردن .همه از دستپخت فخری خانم تعریف می
کردن ،فخری خانم به خاطر مهمونهاش به خصوص آقا بهروز تو گمج تاس کباب بار گذاشته بود ، مهمونهاشون هم از این پذیرایی واین
محبت خوشحال وشاد بودن .
شام رو خوردن ودوباره دور هم جمع شدن ، خاطره وزهره تو شستن ظرفها به الهه کمک کردن ، البته بیشتر کارها رو که ماشین ظرفشویی
انجام داد ولی اونها کنار الهه تو آشپزخونه موندن تا کارش تموم بشه ، الهه خوب تونسته بود تو این چند ساعت با اونها ارتباط برقرار کنه ،
هردوشون خونگرم ومهربون بودن ،
الهه به فخری خانم وبقیه حق داد که این قدر این خانواده رو دوست داشته باشن
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.