دانلود رمان چشم های بارانی
این رمان حذف شد
نویسنده: Baeuti
ژانر: عاشقانه
مقدمه:
می رقصد بر روی گونه هایم
او واهمه ای از رقصیدن و چرخیدن ندارد.
تنها این منم که می ترسم از رقصیدن او …
چه آشکارا می رقصد و می چرخد و من چه غم بار به او می نگرم
تنها برای یک لحظه نیست، او می خواهد سال ها برقصد.
قطرات اشک از چشمانم سرازیر شده و می رقصد به پایین
و تنها دستی که آن ها را برای همیشه پاک خواهند کرد
دستان توست که چشم های بارانی مرا خشک خواهند کرد.»
بخشی از داستان:
_مگه می خوای جایی بری؟حافظه ی ماهی از تو بیشتره ها. مگه صبح نگفتم شب خونه داییم اینا دعوتیم؟
– آهان یادم اومد. حالا خونه کدوم داییت؟
– باید در اون مطبی که تو دکترشی رو گل گرفت، دایی سامانم .
– زود بخور بریم دیگه، بعد به من می گه دیرم شد.
قاشق آخر بستنیمم دهنم گذاشتمو بلند شدم و رو به یاسی گفتم:
– بریم.
– برو پولشو حساب کن، بعد بریم.
– پاشو بچه پررو ببینم. مثل اینکه تو شرطو باختیا!
– چه شرطی؟
وای خدا می خوام بشینم اینجا خودمو بزنم از دست اینا. من نمی دونم مریضا اینو چه جوری تحمل می کنن.
– شرط این که بهرامی میاد عذرخواهی می کنه دیگه.
آروم با دست زد تو سر خودش و رفت پول بستنیا رو حساب کنه. منم خسته از دست خنگ بازیای این رفتم سوار ماشین شدم تا بیاد.
داشتم ضبط و روشن می کردم که صدای رو مخ گوشیم بلند شد.
دو سه بار شماره رو دیدم اما به نظرم آشنا نبود، پس بیخیالش شدم و جواب ندادم. اونم بعد از چند بار دیگه زنگ نزد. از پنجره بیرون رو
نگاه کردم ببینم این یاسی کجا مونده، دیرم شد. دیدم همین طوری تکیه داده به در ماشین وایساده، منم دستمو گذاشتم رو بوق اون
بدبختم پرید بالا و سوار شد.
– مرض! این چه طرز بوق زدنه؟
– اگه بوق نمی زدم که تو تا صبح می خواستی همون جا وایسی. برا چی سوار نشد بودی؟
– گفتم شاید بخوای خصوصی حرف بزنی.
– با کی خصوصی حرف بزنم؟
– مگه گوشیت زنگ نمی خورد؟
– تو از کجا می دونی؟
– هیچی آخه صداش می اومد.
یه نگاه به قیافش کردم. به نظر مشکوک می اومد. انگار می خواست حواسشو جمع کنه چیزی رو لو نده.
این رمان حذف شد