فروتن آرام گفت:
بس کن فخری .چرا بدتر اعصابمون رو بهم میریزی؟-
آخه چطوری آروم باشم؟اون سه روز خودشو تو خونه زندونی کرده .هرچی تلفن میکنم جواب –
نمیده .دم در خونه اش رفتم در رو باز نمی کنه.
خانم اون با خودش خلوت کرده .باید با این مصیبت کنار بیاد یا نه؟ما بریم اوضاع بدتر میشه .-
حبس کرده وزار می زنه .این خلوت کردنه؟من چی چی رو خلوت کرده؟خودش رو تو چهار دیواری-
میدونم بچه ام الان داره چی میکشه .اون خودشو هلاک میکنه.
خانم بس کن دیگه.-
شبنم روی صندلی نشست ورو به مادر گفت:
حالا شما فقط میگید شاهرخ،شاهرخ .اصلا هیچ کدومتون به فکر اون بچه معصوم هستید ؟تو –
مونده .آخرش چی؟اون بچه شاهرخ هست یا نه؟بیمارستان با یه پرستار
فخری اندوهگین گفت:
آخه چه خاکی تو سرم کنم؟مگه درد یکی دوتاست؟منو یاد اون بچه انداختی.جیگرم خون شد .چه –
دختر نازیه .چقدر شکل بهاره است وشاهرخ اونو ببینه دق میکنه.
شبنم قطرات اشک را از چهره اش پاک کرد وگفت:
دابیامرزم با این اوضاع روحش داره عذاب میکشه .بهتره اون بچه رو به شاهرخ نشون الان اون خ-
بدیم .تا حالا حتی اسمش روهم نیاورده .
نه مادر میترسم اون رو ببینه حالش بدتر بشه.-
دیگه از این بدتر؟بالاخره شاهرخ باید با این موضوع کنار بیاد .اون بچه یادگار بهاره س .ما باید –
مش خونه تا ببینیم چی میشه.بیاری
اما پدرت اول باید بره یه خبری از شاهرخ بیاره من دلم آروم بگیره .بعد میریم بیمارستان.-
برای آخرین بار زنگ در را فشرد.ناامید شده بود .میدانست شاهرخ در را باز نمیکند .از طرفی به
ه در حال بازگشت بود در برویش شدت نگران شده بود .چند لحظه بیشتر مکث کرد ودرست وقتی ک
گشوده شد.باور نمیکرد .آیا این موجودی که بی حرکت روبرویش ایستاده بود .تنها پسرش
بود؟پسری که…. بغض گلویش را فشرد .به طرف شاهرخ رفت واو را در آغوش کشید .شاهرخ سر بر
شانه های پدرش نهاد واز ته دل گریست .
خ انداخت وگفت:فروتن دوباره نگاهی به شاهر
عزیزم بهتره به حرفم گوش کنی وبا من بیای .تو باید صبور باشی وتحمل کنی.-
شاهرخ دردمندانه سر تکان داد وگفت:
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.