آترینا برقعی بعد از چند سال به ایران برمیگرده و پیش دو تا برادرهاش زندگی میکنه.
توی مدتی که ایران زندگی می کنه با اتفاقاتی روبهرو می شه که براش تازگی داره و…
بخشی از داستان:
-باشه قبول.
بعد از شروع کردن سنگ کاغذ قیچی با برد آتر ینا تموم شد که همون لحظه ادوین و رادوین هم
سر رسیدند؛آتر ینا سر یع به سمت برادرهاش رفت ولی قبلش رو کرد سمت بردیا.
-یادت باشه، من بردم پس باید خسارت بدی…بای.
قبل از اینکه بردیا بتونه حرفی بزنه، آتر ینا پیش ادوین و رادوین رسیده بود.
ادوین با دیدن سپر پشتی ماشین چشمهاش رو بست و رو کرد سمت آتر ینا.
-سویچ، سر یع…گند زدی به ماشین صفر.
رادوین رو کرد سمت ادوین.
-داداش من، بر یم تو ماشین حرف میزنیم؛ اینجا جاش نیست.
-د آخه من به این چی بگم؟ معلوم نیست به کدوم بدبختی زده.
آتر ینا در حالی که کولهای که ادوین به دستش داده بود رو، روی شونش جابهجا میکرد رو کرد
سمتش.
-تقصیر من نبود؛ از پشت اومد زد به من.
-میشه بدونم کجا بودی؟
-همین این دور برگردون اینجا زد از پشت.
ادوین و رادوین متحیر داشتند آترنیا رو نگاه میکردند.
رادوین دستهاش رو پشتش گذاشت.
-چهطور ی دور زدی؟
-میخوای نشونت بدم؟
ادوین ترسیده رو کرد سمت آتر ینا.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.