دانلود رمان پس کوچه های زندگی برای کامپیوتر و اندروید
…* دانلود رمان پس کوچه های زندگی*…
—-✿❀ نویسنده: masoo ❀✿—- —-✿❀ ژانر: عاشقانه، اجتماعی ❀✿—- —-✿❀ تعداد صفحات: 185 ❀✿—- —-✿❀ خلاصه ❀✿—-
دختری که جز زخم خوردن چیزی از مردهای زندگیش ندیده.از مردی که زندگی و آینده اش رو ازش گرفت، پدری که جای این که مرحم زخم هاش بشه نمک روی زخم هاش پاشید تا برادری که جای این که دستش رو بگیره و از باتلاق زندگی درش بیاره بدتر هلش داد تا توی این باتلاق غرق بشه.رویا، دختری که به همه ی مردهای مشکوکه و ازشون متنفره .اما آیا رویا بلاخره می تونه پدر و برادرش رو ببخشه و به مردها اعتماد کنه؟
—-✿❀ مقدمه ❀✿—-
تو را دارم و از هیچ چیز غمم نیست!
از صفر که هیچ،
از منهای بی نهـایت شروع خواهم کرد.
و از هیچ چیز نمی ترسم.
من در آستانه ی مرگی مأیوس،
در آستانهی عزیمتی نابهنگام تــو را یافتـم.
وقتی تو به من رسیدی،
من شکست مطلق بودم.
من مرده بودم!
پس حالا دیگر از چه چیز بترسم؟!
—-✿❀ بخشی از رمان پس کوچه های زندگی❀✿—-
نه! توروخدا ولم کن! تو رو به مقدسات قسمت میدم ولم کن! بذار برم. لعنتی چی از جونم میخوای؟
فریاد زدم: نه!
ازخواب پریدم. نفس نفس میزدم. انگار یه کسی دست انداخته بود دور گردنم و خفم میکرد. دستم رو به سمت پارچ کنار تختم بردم و یه لیوان آب خوردم تا بهتر بتونم نفس بکشم. تمام بدنم یخ کرده بود. داشتم می لرزیدم. پتو رو محکم دور خودم پیچیدم و دوباره دراز کشیدم. باگذشت چهار سال از اون اتفاق لعنتی، کابوسش دست بردار نبود.
چرا ولم نمیکنه؟ چرا نمیذاره یه شب خواب راحت داشته باشم؟ چقدر دیگه باید زجر بکشم؟ تاوان کدوم کارم رو دارم پس میدم؟
چشمهام رو بستم تا دوباره بخوابم. صبح با صدای ساعت روی دیوار، چشمهام رو باز کردم. ساعت هفت رو نشون میداد. باید زود صبحونه میخوردم و به سرکار میرفتم. اگه دیر میکردم، بهانه دست رئیس می دادم. چون همین جوریش هم نمیخواست من توی شرکتش کار کنم.
از تختم پایین اومدم. به سمت آشپزخونه رفتم و زیر کتری رو روشن کردم. یه صبحونه ی مختصر خوردم و به سمت محل کارم رفتم. وارد اداره که شدم، منشی بهم گفت:
شونه ای بالا انداخت و گفت:«نه فقط گفتن برید پیششون.»
_ باشه الان میرم.
از میز منشی دور شدم و به سمت اتاقم رفتم. کیفم رو روی میز گذاشتم. توی آینه به خودم نگاه کردم. مقنعهام رو که یکم کج شده بود، مرتب کردم و از اتاق بیرون زدم. روبه روی اتاق رئیس وایساده بودم. صدام رو صاف کردم و در زدم.
_ بفرمایید داخل.
در رو باز کردم و داخل رفتم. روبهروی میز رئیس ایستادم و گفتم:
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.