افروز میسوزد در آتش که مردش به پا کرده. به بی تفاوتی مطلقی میرسد و خوشبختی را در پایان زندگی میبیند اما بعد از تمام تاریکیها روشناییست، روشنایی که حاصل صبر است و بردباری..
—-✿❀ بخشی از رمان وهم مطلق ❀✿—-
فارغبال و آرام خند یدم.-مامان چرا هر چ یم ی شهکاسه کوزه ها رو سر این شوهر بدبخت من می شکنی؟نه همه چی مرتبه! شما خوبی؟بابا چطوره؟ افشین؟-همه خوبیم عزیزدلم، خب همه آتیش هااز گور همین شوهر بی دین و ایمونتو بلند می شهوگر نه چرا دخترم نبای د تو خواستگاریپسرم باشه؟ دستیبه گیسوانمکشیدمو به پشت گوش هدایتشانکردم.-بحث سر س یانیستمامان، بحث سر فرقی ه که بین بچه هاتون م ی ذارین. شما بینمن و افشان اون رو انتخاب کردی ن. خودتون هم بهتر از هر کسیمی دونی نتو دعوای اون روز س یابی تقصیر بود؛ بهرام نیش زد. س یاهم مرده خب ، غرور داره. نم یشد که مثل ماست بشینه،نگاه کنه و…صدایعصبیافشان میان حرفم پرید :-به به، می بینمخوب داری از اون شوهر فاسدت دفاع می کنیافروز خانم . به قول ش یدا همون س یاواسه توئه احمق خوبه. فقط برایخانواده ٔخودت زبونداری. تو سری خور بدبخت. بشینو ببین دو روز بعدم یک یبهتر از تو رو میارهبه جات و تو هم باید خدمت اون رو بکنی ،احمق سادهلوح. صدایفریاد ضعیفمادر را م یشنیدماما تمام ذهنم معطوف به کلمات تلخ خواهرم بود، خواهری که دشمن وار دشنه بر قلبم فرو می کردو خنجر بر دلم م ی زد.
بیسخن تنها اشک می ریختم.لحظه ایبعد، باز صدایآرام مادر در گوشم طنین انداخت.-افروز، دخترم خوبی؟ چکار کنم من از دست اینفتنه؟ ی هوگوش ی رو از دستم کشید مادر. به دل نگ یریامی دونی که تو دلش هیچینیست. می خواهیمبری مواسه نوعروسمون خرید کن یم. گفتیم تو هم باش ی،هفته ٔبعد نامزدیشونه م .ی شنویمادر؟ افروز جان؟*پیراهنسفید و تور زیبا را برتن هستیپوشاندم و خطاب به س یاوش گفتم: -یعنی چینمیای ؟تو نر یخب منم نمی رمدیگه .پلکبست و سر به پشتی مبل تکیه داد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.