شرمگینش گذاشته و رفته پس لطف کنین و سعی کنین فقط استاد بمونین و ز یاد پا پچ من
نشین چون بد رقم اعصاب ندارم، ممکن حرفی بزنم یهو دیدی به تریش قبای شما برخورد.
سبحان با لذت نگاهش کرد و در دل گفت:ایول یه سرگرمی جدید، یه دختر مغرور و
خشن!
فرشته با خشم گفت:حاالم با اجازه جناب استاد.
سبحان بلند شد و گفت:کجا؟ من اجازه دادم؟
فرشته پوزخندی زد و گفت:کالس درسی تموم شد آقا، برای رفتن از یه کالس خالی
احتیاجی به اجازه شما ندارم.
-خوبه، زیادی شجاعی؛ آفرین، حرفات و گستاخیت ممکن رو میانترمت تاثیر بزاره می دونی
که عملیتم دست منه.
فرشته شانه ایی باال انداخت و بی تفاوت گفت:گور بابای این درس، ترم بعد می گیرمش،
البته اگه افتادم.روز خوش استاد عزیز!
لبخندی زد و از در بیرون رفت.سبحان ابرویی باال انداخت و گفت:دختره ی ریزه میزه چه
زبونی داره؛ الله اکبر!
فاطمه جلوی در منتظرش ایستاده بود.به او که رسید گفت:بریم.
فاطمه پرسید:چیکارت داشت؟
فرشته مختصری از مکالمه شان را گفت.فاطمه گفت:مشکوک می زنه ها، بگم مرتضی
آمارشو در بیاره.
-نه بابا باز می خوای شوورتو غیرتی کنی؟ من اعصابشو ندارم.
فاطمه شانه ایی باال انداخت و گفت:میل خودته.
فرشته دستش را گرفت و گفت:بیا بریم که هوس دریا کردم.
-بزن بریم که هوای منم هوای توئه!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.