ماجرا از اونجایی شروع میشه که دنیز به همراه ارغوان برای تحصیل به خانه ی قدیمی پدربزرگ مادرش سفر می کنند.
غافل از اینکه دست سرنوشت زندگی اون رو با دو دختری که در گذشته در این خونه زندگی می کردند گره زده.
دو خواهر که سال های گذشته، زندگی مخفیانه ای توی این خونه داشتند و حالا دنبال آزادی از بند اون خونه اند.
بخشی از داستان:
تو از اینجا بیرون نمیری . چندبار پلک زدم؛ صدا دوباره تکرار شد . رو به ارغوان گفتم :
بزن تو گوشم! با تعجب نگاهم کرد و گفت :
چرا؟ میخوام ببینم خوابم یا بیدار؟ بیداری . بزن! خواهش میکنم! سیلی محکمی به صورتم
زد؛ خواستم بگم دستت بشکنه ارغوان که با دیدن تصویر سیاه و سفیدی جلوی
چشمهام شوکه شد .
آقا ببخشید ، . و میرزا که با غرور همیشگیش جلوی دختر رعیت ایستاده بود گفت :
ساکت شو! مگه نگفتم ببرشون خونهی مادرت؟ خودشون رفتننمیدونم خانم از کجا ،
دیدشون . دفعهی بعدی به سیلی بسنده نمیکنم؛ وای به حالت اگه لعیا اونها رو بشناسه ! 61
حمیرا چادر سفیدش رو جلوی صورتش گرفت و از روی زمین بلند شد .
چرا نمیخواید اونها رو به عنوان دخترهاتون بپذیرین؟ چرا اینقدر فهمیدن یا نفهمیدن
لعیاخانم براتون مهمه؟ مگه بهخاطر بچه با من ازدواج نکردید؟
تو اسم این دوتا فرشتهی عذاب رو بچه میذاری؟ اینها مورچه هم نیستن! دوتا دختر که از
هیچکدوم نسلی به جا نمیمونه!
اگه بچهی خانم هم دختر بودهمینها رو میگفتین؟ امروز خیلی سوال کردی! برو دو تا ،
چای بریز! حمیرا مثل همیشه چشمی گفت و از پلهها باال رفت .
***
صبح شده بود . صدای خروسی که برای اولین میشنیدم . روی تشک آبی نشستم . ارغوان
که جلوی آینه
نشسته بود و مشغول مدادکشیدن زیر چشمهاش بود گفت :
دنیز ببین چی پیدا کردم ، . دفترچهای رو به سمتم پرت کرد .
این چیه؟ واسه نسل ناصرالدین شاهه! خاکهاش رو کنار زدم . » به نام خدا « صفحه اول با
شروع شده بود و کلماتش کامال ناخوانا بودند .
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.