سریع عقب گرد کردم با سرعت زیاد به سمت دوچرخم رفتم بعد از
برداشتنش
با تمام سرعت رکاب میزدم
حس میکردم هر آن ممکنه مهرداد دنبالم بیاد و منو بگیره
با تمام سرعت خودم به خشک شویی رسوندم و پریدم تو مغازه
که چشمم به یه پسر جوون افتاد
پسر داشت با یه دختر بچه 5 ساله بازی میکرد
با ورود من به سمتم چرخید و نگاه دقیقی بهم انداخت
هنوز ضربان قلبم بخاطر دیدن مهرداد نامنظم بود
مطمءنن رنگمم مثل گچ سفید شده بود
پسر به سمتم اومد_سلام توباید هانی باشی . درسته؟؟ خوبی؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.