پای هیرو به دادگاه باز میشود و قاضی حرفهایی میزند که از هیچیک سر درنمیآورد! او همسر کسیست؟! بچهای دارد؟ اینجا چه خبر است؟ آنها چه میگویند؟ آن مدارک در دست قاضی از کجا آمده است؟ این اتفاق، برگ جدیدی در زندگی هیرو ورق میزند و باعث میشود که…!
—-✿❀بخشی از متن رمان❀✿—-
یک ساعتی از رسیدنشون گذشته بود و هیرو بیحال روی کاناپه ولو شده بود.
-تمومش کن.
پلکهاش همچنان بسته بود و منظورش ریتم گرفتن پاهای کاردو روی پارکت بود.
-چی خوبه برات بدم بخوری؟
-کوفت.
از روی صندلی تا کنار کاناپهای که هیرو روش بود جلو رفت.
نمیخواست الان و تو این وضعیت بیشتر از این دچار تنش و آشفتگی بشن.
-پاشو بشین.
چشماشو درشت کرد.
-به من دست نزن کثافت.
کاردو کلافه دستش رو عقب کشید ولی کوتاه نیومد.
خیلی چیزها تو وجودش مُرده بود… مثل محبت یا معرفت؟
جدی و محکم لب زد.
-به تغذیهات… استراحتت توجه میکنی از این به بعد.
با همین چند حرفش آتشفشان درون هیرو رو فعال کرد که بلند شد و مقابلش ایستاد.
-بابت این گوهی که خوردی جواب پس میدی.
پوزخند زد… خاکستریهاش باز هم شده بودن دو گوی آتشین و ذوب میکردن هر احساسی رو دورن خودشون.
-این گوهی که ازش دم میزنیو تنهایی نخوردم که؟!
هیرو نمیدونست با چه کلامی عصبانیتش رو تخلیه کنه.
-تو واقعن یه شیادی… یه عوضی مطلق… چطور تونستی گولم بزنی؟
با تموم شدن حرفش اولین مشت رو به شکمش کوبید.
کاردو به سمتش قدم برداشت و یک قدم بزرگتر پس رفت.
-روش تعصب داری؟
خندید… بلند و لج درار… به روی خودش نیاورد که از خاکستریهاش میترسید.
-ولی من… ازش متنفرم.
مشت دوم رو محکمتر کوبید و پلکهای خودش از درد جمع شد.
از چشمای برزخی کاردو متنفر هم بود… یه تنفر خاص.
فریاد زد و صداش تو سالن بزرگ خونه پیچید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.