دستاشو تو هم حلقه کرد و روی میز گذاشت.
بعد پرسیدن تند تا سوال، در حالی که نرمارو بهمون می داد گشت:
-این نرمارو پر کنید.
نرمو از دستش گرنتم که ادامه داد:
-با توجه به تیزایی که گشتین، شیما به مد. یه ماه، به صیور. آزمایشیی اینجا کار می کنین. اگر
که از کاراتون راضی بودیم، به ور داامی استخدام میشین. مشکلی که ندارین.
_خیر مشکلی نیست.
با گشتن این حرف مش ول کردن نرم شدم. پنج دیقه پر کردن نرم ول کشید.
بلند شدیمو نرمارو روی میز گذاشتیم. الیاسی دست دراز کرد، نرمارو برداشتو بعد یه نگاه اجمالی
بهشون گشت:
-نردا راس ساعت هشت تو شرکت باشید.
سری به نشونه تایید تکون دادم و تشمی گشتم.
خیلی خودمو نگه داشته بودم که از خوشحالی جیغ نزنم.
خیلی خانوم وار از اتاق الیاسی بیرون اومدیم و بعد خداحانظی از منشی خوش بر و رو، از شرکت
بیرون زدیم. همین که پامونو از در شیییییرکت بیرون گذاشیییییتیم جیغ بلندی زدیم که خیلیا با تعجب
نگامون کردن.
اونقدر از خودمون مطمئن بودم، که می دونستم یه ماه بگذره به صور. داامی استخدام میشیم.
نهارو آنیتا مهمونم کرد، یکم ناپرهیزی می کردیم به جایی بر نمی خورد. هر تند که هر ماه کلی
پول با حسابمون می ریختن.
بعد یه نهار عالی، به خرید رنتیم و تند دسییییییت مانتو، شییییییلوار و مقنعه با رنگا و مدالی مختلف
خریدیم. بعد از کلی خرید، گشتن و جنگولک بازی، به خونه برگشتیم و دوتایی بی هوش انتادیم.
***
مقنعه امو راست و ریست کردما از اتاق بیرون رنتمو بعد خوردن ص حانه، از خونه بیرون زدیم.
راس سییاعت هشییت جلوی شییرکت بودیم و اسییترس توی وجودمون بی داد می کرد، که این واسییه
اولین روز کاری عادی بود.
با ورودمون به شرکت، منشی که نهمیدیم اسمش لیالست، به استق المون اومد و مارو به بخشی
که مربوط به کارمون بود، راهنمایی کرد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.