آناهیل از جایش بلند شد،ب سمتش رفت و دست داد : منم همینطور عموعلی، خیلی
خیلی سالم برسونین خاله و دوقلو ها رو. راستی سفر ب شما هم خوش بگذره و موفق
باشین.
صداقت دستش را فشرد : ممنون دختر گلم، مراقب خودت باش.
سپس با آنها خداحافظی کرد…
لحظاتی بعد نامی پرسید: وقت نهار داره میگذرد دیگه. چی میخوری سفارش بدم؟
آناهیل با نگاهی ب گوشی اش پاسخ داد: هرچی خودت میخوری پدری، فرق نداره…
نامی گوشی تلفن را برداشت داخلی رستوران شرکت را گرفت و سفارش دو پرس زرشک پلو
مرغ با مخلفاتش را داد.
بعد از پایان مکالمه اش گفت: تا غذا رو بیارن، میتونی رو مبل دراز بکشی و یکم استراحت
کنی.
آناهیل گوشی اش را کنار گذاشت و کفش هایش را درآورد: آخیش… آره واقعا. دیشبم دیر
خوابیدم، سرم یکم درد میکنه…
میشه ماشین من بمونه بعد بیارن؟
نامی: آره سویچ رو بده میسپارم بیارن. اگه ب خاله گالب هنوز زنگ نزدی، یادت باشه قبل
از سفرت حتما بزن ک نگران نباشه…
ب روبیک خبر دادی؟
آناهیل دستانش را ب سمت باالتنه اش کشیدو پایین آورد: نه حتما میزنم.
خبر دادم اما هنوز پیغامم رو نخونده…
نامی سری تکان داد: خیلی خب، پس منم برنامه پروازها رو چک کنم ببینم برای کی میشه
رزرو کرد…
آناهیل باشه آرامی گفت و چشمانش را بست تا شاید کمی از سردردش بکاهد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.