نسیم دختری که فقط یک مهمان بود. دخترک تنها یک انار چید اما ناردون چشمان او، نسیم ما را صاحب خانه کرد… او کیست؟!
—-✿❀ مقدمه ❀✿—-
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکناباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیان شوخ و شیرین کار شهر آشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
«حافظ »
—-✿❀ بخشی از رمان نارون چشمانت❀✿—-
دسته ی ساک کوچکم را فشردم و آب دهانم را با صدایی نه چندان بلند، به درون حلقم هُل دادم.
– خدایا به امید تو.
ساک را به کمک راننده دادم و وقتی از جاگیری اش در محل قرار گیری ساک های اتوبوس مطمئن شدم. به سمت پله های اتوبوس رفتم. کمی شلوغ بود و ناچاراً در کنار یک پیرزن جای گرفتم. امیدوارم در وسط راه دلش هوای گذشته اش، بچه هایش، درد و دل هایش و… نیوفتد؛ آخر من حوصله ی خودم را هم ندارم چه برسد به این بنده خدا!
هندزفری ام را در گوش های بیچاره ام چپاندم و آهنگ را پخش کردم. نَم نَمک، چشمانم یکدیگر را در آغوش گرفتند و خواب را برایم به ارمغان آورند.
– خانوم! دخترم!
صدای خش دار پیرزن مرا از آغوش خواب بیرون کشاند. با همان صدای خواب آلودم گفتم:
– بله خانوم! چیزی شده؟
– رسیدیم شیراز.
– جدی؟ ممنون که بیدارم کردید.
– خواهش می کنم.
بلند شدم و کمی بدن خشک شده ام را کش و قوس دادم. نزدیکی غروب بود و آسمان شیراز طیف رنگی زیبایی به خود گرفته بود! از اینجا تا روستای … چقدر راه بود؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.