آوین شمع رو فوت کرد و همه دست زدند. کادوها رو باز کرد. از جام بلند شدم و به
سمتش رفتم. صدای پاشنهی کفشم و اقتدار راه رفتنم باعث شد نگاهها به سمتم
برگرده و همه ساکت بشن. این همون چیزی بود که من سالها دنبالش بودم. جعبه
کادو دیزاین شده رو به سمتش گرفتم:
-تولدت مبارک آوین جان.
با لبخند از جاش بلند شد و پر محبت بغلم کرد:
-خیلی ممنونم ساره جان.
یکی از پسرها با خنده گفت:
-آوین این خانوم رو معرفی نمیکنی؟
همون لحظه صدای دایان اومد که با غرور گفت:
-ایشون ساره جان همسر آرژین هست.
همه متعجب شدند که اینبار یکی از دخترها پرسید:
-مگه آرژین ازدواج کرده؟
دایان خونسرد جواب داد:
– بخاطر یه اتفاقی سریع عقد کردند ولی به زودی جشن بزرگی میگیریم!
دندانهام رو با خشم روی هم فشردم
َسر جام نشستم. به چه جراتی بی اجازهی من
تصمیم گرفت؟ بدبختم کرده بودند حاال جشن هم میخواستند بگیرند؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.