الینا مقدم، یکدونه دخترِ خانواده ی مقدم، یک روز همراه خانواده ش میرن زیارت.
اما این زیارت با همه ی زیارت های عمرش فرق می کنه.
چون توی این زیارت نگاهش با نگاهی گره می خوره که تمام زندگیش رو دستخوش تغییر می کنه و اون رو توی مسیر دیگه ای می اندازه.
طی این نگاه با ایمان آشنا میشه و یک رابطه ی عاشقانه بین الینا و ایمان شکل می گیره…
بخشی از داستان:
دخت ر دیوونه میخواد نابودمون کنه! یه جور دیگه نشون بده خب . لبهاش رو غنچه کرد و کمی فکر
کرد ، آخر سر گفت :
خیلی خب شماها که اصال اهل هیجان نیستین ، من هم در حد هیجانتون نشون میدم . دستش رو مشت
کرد و خاک نرمی از دست مشت شدهش روی تخت ریخت .
یکی پس کلهش زدم . سرش رو ماساژ داد و گفت :
چه مرگته ؟ با چشم اشاره به تخت کردم و گفتم :
ببین چیکار کردی منگول . آهی کشید و گفت :
اینکه چیزی نیست الکی میزنی ، االن درستش میکنم . خم شد و تمام خاکها رو فوت کرد و پاشی د روی
زمین . پام رو آوردم که یه لگد بهش بزنم متوجه شد و سریع فرار کرد .
آوینا با خنده گفت : 57
دختر مگه مریضی تو ؟ سرش رو تکون داد و گفت :
یه همچین چیزی . آروم برگشت و سرجاش نشست . وقتی دیدم ساکت شدند ، از فرصت استفاده کردم و
حرفی رو که منتظر
موقعیت بودم که بگم گفتم :
شما دوتا میدونستین که خیلی نامردین؟ ! ندا گفت :
خب معلومه که نامردیم؛ چون دختریم دیگه . چپچپ نگاهش کردم و سوهان رو گذاشتم روی میز و
بهشون خیره شدم .
آوینا همراه با لبخندی گفت :
راستش متوجه نشدیم ! دست به سینه نشستم و پرسیدم :
چی رو به من نباید بگین؛ چون به ضررتونه ؟ متوجه شدم که هردوشون آب دهنشون رو قورت دادند
. دست به سینه منتظر شدم . 58
ندا به حرف اومد و گفت :
چیز مهمی نیست . اتفاقا خوب میدونی که چقدر برام مهمه؛ چون مربوط به ایمانه . آوینا : ما بهخاطر
خودت نخواستیم بگیم .
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.