خندهی پر صدام رو سریع جمع کردم.
-منظورم اینه تو تنهایی؟ هیچ پرستار دیگهای نیست؟
-از بخش آمارگیری پرستاران تشریف آوردین شما؟
-کیوان اینقدر من رو نخندون .
-چرا مگه بده؟ اتفاقاً بخند، سیاوش بیاد تقارن پیدا میکنی میری تو فاز گریه.
اومدم باز هم بخندم ولی نشد و دستهام رو گره کردم توی هم تا نلرزه و این از چشم کیوان دور نموند.
– چته خاطره؟ کم پیدا شدی، فکر نکن میخندم باهات گلهم یادم رفته.
خودکار دستش رو روی پروندهها انداخت و روی صندلی چرخید و مستقیم زل زد تو چشمهام، منمهیچی نیست؛ یعنی چی بگم! حق داری خیلی بد شدم میدونم.
داشتم آماده میشدم واسه یه گریهی حسابی. لبخند مهربونی مهمونم کرد، از همون لبخندهای خاص
برادرانه.
-نگفتی اون سبد چیه؟
بحث رو عوض کرده بود و کاش میشد بهش بگم خیلی دوستت دارم، بیشتر از همهی خواهرهای دنیا.
بغضم رو قورت دادم تا به وقتش حرف بزنیم و من آبغوره بگیرم.
-چای و شام. گفت نهار نخورده، من هم…
چشم گرد کرد و لبهاش رو کشید توی دهنش
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.