زیبا ظرف سالاد رو روی میز گذاشت
_بفرما این هم سالاد ..امر دیگه؟!
+دست شما درد نکنه، زحمت کشیدی!
مشتی به بازوم زد.
_لازم نکرده واسه من انقدر لفظ قلم حرف بزنی.
خندیدم.
+پس بیا حواست به غذا باشه،.من برم یه سر به طنین بزنم.
چشم هاش رو تو کاسه چرخوند.
_روت رو برم.
خنده ی کوتاهی کردم و از آشپزخونه بیرون اومدم و وارد اتاق خواب خودم شدم. طنین رو روی تخت خواب
گذاشته بودم و دورش رو بالشت چیده بودم که یه وقت از تخت پایین نیوفته.از دیدن دختر کوچولوم، قند توی
دلم آب شد طنین بیدار شده بود و با عروسک باب اسفجی که کنارش گذاشته بودم، بازی میکرد.
_عزیز دلم بیدار شدی؟
از دیدن من ذوق کرد و عروسکش رو تکون داد و یه صداهایی رو از خودش درآورد.
بغلش کردم و عطر تنش رو بو کشیدم ؛ احساس میکردم از وقتی طنین وارد زندگیم شده ،.بیشتر از قبل از
زندگی لذت میبرم. با وجود اینکه غمِ نبودِ فرشته روی دلم سنگینی میکرد ولی حس بهتری به زندگی داشتم.
انگار یه دلیل برای ادامه زندگی داشتم!
“”زندگی سخت نیست
زندگی تلخ نیست
زندگی مثل
نت های موسیقی بالا و پایین دارد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.