داستان درباره گروهی از طرفداران هست که قرار است راز خودکشی سلبریتی های کره ای را کشف کنند. ما اینجا بودیم داستانمون از اینجا شروع شد. ما پریان دریا بودیم و… هی فقط پری؟
—-✿❀ مقدمه ❀✿—-
…
—-✿❀ بخشی از رمان محافظان مخفی ❀✿—-
تعجب کردم و گفتم:
– فرایا! چه اسم عجیبی!
اوه فکرم رو بلند گفتم.
آرام خندید و گفت:
– نه عیب نداره حق داری تعجب کنی. خواهرم فرایا توی فرانسه به دنیا اومده چون مادرم یه سفر کاری رفته بود و در فرانسه مجبور شد به دنیا بیارتش و خب دوستان و همکاران مادرم پیشنهاد کردن اسمش رو بذاره فرایا!
– اسم قشنگیه، ببخشید فضولی کردم.
– این چه حرفیه.
خوشحال شدم. واقعا شرکت خوبی بود. کم کم نگین اومد و ریحانه، دو تا عوامل شرکت، ریحانه مدیر امور مالی بود و نگین مدیر ارتباطات و تبلیغات و من هم منشی! من باید تلفن ها رو وصل می کردم و قرار ملاقات با شرکت های دیگه می ذاشتم.
یه روز خیلی توی فکر بودم. مگه پرورش ماهی شرکت هم داره، پس یه سری اسناد و برگه ها رو برداشتم و به پیش آرام رفتم و بهش گفتم:
– رئیس اینا رو باید امضا کنید.
داشت چیزی می نوشت. خودکار رو روی میز گذاشت و گفت:
– آخه شبنم جان گفتم وقتی کسی توی شرکت نیست من رو آرام صدا کن
پاسخ دهید!