با خروج مادرم از اتاق از داخل کشو کنسول نایلون تراول چک های که خیلی وقت بود. کنار گذاشته بودم و بیرون
کشیدم. وقتش بود امروز از زیر دین همایون خان بیرون اومدم.
خسرو با دیدن ما سالم قرایی داد و زیر لب جواب سالمش و دادم.
خسرو: ایران خانوم سایه اتون سنگین شده خیلی وقت ندیدمتون خوب هستید؟
لب ولوچه ام و کج کردم:بچه پرو ببین ها تیکه میندازه.
با خونسردی جواب دادم: ای بابا ما رو چه به پسر حاجی ها، من که هستم شما تا دم خونه میاین منت نمی ذارید
بیاین باال یه سر به ما بزنید.
به مادرم و آفرین که با هم گوشه لبشون رو می جویدن توجه نکردم قرار بود از بزرگتر ها حرف شنیدم الل بمیرم
قرار نبود این جغله حرف بارم کنه ساکت بمونم.
خسرو خنده محجوبانه ای کرد : ای بابا این چه حرفیه ایران خانم من مامان سمن و شما رو اندازه مامان و خواهرم
خودم دوست دارم ولی چه کنم کار های شرکت زیاده وقت کم میارم.
تو دلم غریدم: اره ارواح عمه نداشتت.خوبه وقت نداری همه اش جلو دانشگاه آفرین یه لنگ در هوا پالسی.
خسرو: بفرماید بشنید مادر جون سرده ایران خانم شما هم بفرمایید.
در ماشین و برامون باز کرد. بی انصافی بود اگه می گفتم خسرو بچه بدیه ولی چه کنم بردارش و اون همایون خان
باعث شده بود طرز فکرم راجب خانواده اشون زیاد جالب نباشه. خسرو هم فقط کمی از تعصب های خرکیش کم می
کرد مورد تاپی برای آفرین می شد شایدم وقتی از خانوادش جدا می شد رفتار هاش تغییر می کرد.
با رد شدن از روی دست انداز ماشین تکون نامحسوسی خورد. منو مادرم پشت نشسته بودیم و آفرین هم جلو
نگاهم روی دست های گره خورده خسرو و آفرین لغزید.
آشنای ما با خانواده نواب بر می گشت به خیلی سال پیش ، شوهر خاله ام که پسر سوم خانواده نواب بود بعد
ازدواجش با خاله سوسنم باعث شد. این دو خانواده با هم صمیمی بشند. خانواده مادریم و پدریم خانواده معمولی
بودن خیلی تفاوت ها داشتند با خانواده نواب ولی خاله ام به خاطر اینکه پسر حاجی اومده بود خاستگاریش قبول
کرد.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
