هیچی نگفت و به راهش ادامه داد.
هوای گرم ماشین و باد گرم بخاری خیلی خوب بود و خوابم گرفته بود.
دوتا خیابون باال تر ماشین و نگه داشت.
کپ کردم.این یعنی پیاده شم!حاال من یه چیزی گفتم!یعنی این تعارف کردن بلد نیست؟
بدون اینکه نگاهش کنم با صدایی که دیگه به زور و کتک در میامد گفتم:
-مرسی.خداحافظ
منتظر جوابش نموندم و سری از ماشین پیاده شدم.
از کنارم رد شد و رفت!به ماشینش که دور میشد خیره موندم. جدی جدی رفت؟!
این دیگه چه آدمیه!حتی یه غریبه هم دلش نمیاد یه دختر مریض و که به زور رو پاهاش بنده رو
تو این سرما ساعت نه شب وسط خیابون ول کنه…
کولم و انداختم پشتم و دستام و کردم تو جیب بارونیم.
به سمت پیاده رو رفتم.باده سرد محکم به صورتم میخورد.
آخه من االن تاکسی و دربست از کجا پیدا کنم؟!
پیاده برم بهتره.سرما رفته بود تو تنم و لرزه گرفته بودم
همش تقصیر آرام که منو با این فرستاد.
کاش نمیگفتم همینجا پیاده میشم..آخه من از کجا میدونستم انقدر حرف گوش کنه!
فکر میکردم اینم مثل همه تعارف میکنه و میرسونتم!
در خونه رو که باز کردم گرما به صورتم خورد.
با بدبختی کفشام و دراوردم.وارد سالن شدم.تلوزیون روشن بود ولی صدای مامان و مامانی از آشپزخونه میومد.
همونجوری خودم و پرت کردم رو کاناپه.از نوک پام تا فرق سرم در حال انجماد بود.
مامان با سینی تو دستش از آشپزخونه اومد بیرون،مامانی هم پشت سرش.
مامان با دیدنم سری به سمتم اومد و سینی چایی تو دستش و روی میز گذاشت:
-ببین با خودش چیکار کرده !!!!
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.