کامپیو تر نشست.
هنوز حرفهای مامانش رو اعصابم بود .
_ببخشید نمیخواید چیزی بگید.
_چی بگم .
_ببینید من شما رو کم وبیش میشناسم وقتی مونس شما رو پیشنهاد داد. دیدم توموقعیتی که هستم شما از همه
برای من بهترید.
_ببخشید کدوم موقعیت.
_راستش نمی دونم در جریا ن هستید .مادرم می خواد دختر خالمو برام بگیره االنم که اون حرفها رو زد چون
میخواست این مراسم بهم بخوره چون به اصرا مونس امده میخواد کاری کنه شما جواب منفی بدید
_چرا به مادر تون نمیگید دختر خالتونو نمی خوایید.
_ببینید من نمی خوام مادرمو ناراحت کنم .ولی اگه شما قبول کنید با هر شرایطی که من دارم باهام ازدواج کنید
.مامانم نمیتونه کا ری کنه.
_یعنی مادر تون هر بی احترامی که به من میکنه نباید چیزی بگم.
_خواهش میکنم من چاره ای ندارم بعد ازدواج مادرمو راضی میکنم .که مستقل زندگی کنیم.
نمی فهمیدم داره چی میگی منو میخواست برای اینکه از دست مامانش فرار کنه مثل پرنده تو قفس گیرکرده بود
.
خودمو نمی خواست اصال منو ندیده بود هوای اتاق داشت خفم می کرد .کف دستمو چند بار به روتختی کشیدم
شاید از اضطرابم کم بشه.چطورتونسته بودم این همه سال دوستش داشته باشم قلبم میسوخت میخواستم از اتاق
فرار کنم از جام بلند شدم با سرگیجه یی که داشتم سعی کردم به خودم مسلط باشم.
_ببخشید من نمی تونم قبول کنم .
صدام کمی میلرزید.ازجاش بلند شدهمین طور که به طرف در می فتم استین لباسمو گرفت.
_خواهش میکنم.من از خانواده ی خالم متنفرم.
ابی چشاش میلرزید همون ابی که من یه روز عاشقش شدم.چقدر از ابی بدم میامد .چقدر از خودم بدم میامد من
احمق دوستش داشتم اون منو برای فرار میخواست شرط می بستم اصال نمی دونست من چشکلیم.کیم ،چیم.
وای خدا حق من نبود سوزش قلبم بیشتر شده بود استین دستم رو از دستش بیرون کشیدم.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.