داستان این رمان درباره دختریه که به دلایلی مجبور میشه به خونه خاله دامادشون بره.
از قضا نوه خاله دامادشون هم برای کاری از خارج کشور به ایران میاد.
در ادامه اتفاقاتی براشون میفته که خوندنش خالی از لطف نیست…
بخشی از داستان:
با صدای مامانی به خودم اومدم و از روی صندلی بلند شدم.
کی اومدی مامانی متوجه نشدم؟ –
از بس که تو فکر بودی در زدم نشنیدی. حاال بگو ببینم عاشق کی هستی ؟ –
هیچکی مامانی، بیا بشین! –
نگاهی به اتاق انداخت و گفت:
هروقت اومدم اتاقت تمیز بوده، تو باید دختر میشدی پسرم! –
خندیدم و سرم رو تکون دادم. اصوال به تمیزی خیلی اهمیت میدادم.
اومدم بگم که شب شام بریم پارکی جایی، دلمون گرفت توی خونه. –
شما امر بفرما چشم! هر جا دلت بخواد میریم. –
زنده باشی پسرم! از جاش بلند شد و بیرون رفت. –
آهی کشیدم و روی تخت دراز کشیدم. گوشیم رو برداشتم و رفتم توی گالری تا عکسای ویدا رو ببینم. چهقدر اون روزها
خوب بود! گوشی توی بغلم خوابم برد.
***
« ترالن »
با صدای محکم در از جا پریدم و به فرزانه که سرش رو کرده بود داخل اتاق نگاه کردم.
چه خبرته؟ زَهرهام ترکید! –
ترالن میگما تو به خرس گفتی زکی! من به جای تو دیوونه شدم، چهقدر میخوابی تو دختر! –
خب چیکارکنم؟ تو این خونه که کاری ندارم. –
چرا کلی کار هست؛ مثال بیای به من کمک کنی تا یکم خونه داری یاد بگیری. –
حوصله داریا فرزانه! کو شوهر تا خونه داری یاد بگیرم؟ –
تو غصه شوهر رو نخور. کار یاد بگیر شوهرش با من. –
نه خدا خیرت بده، شوهری که تو پیدا کنی به درد من نمیخوره. –
خیلی هم دلت بخواد! پاشو خودت رو جمع کن داریم شام میریم پارک. –
ایول برو االن اومدم. –
چه خوشحالم شد، انگار به خر تیتاپ دادن! –
بالشت رو پرت کردم طرفش که جا خالی داد و از اتاق بیرون رفت .بلند شدم و توی آینه به خودم نگاه کردم. فرزانه
راست میگه از بس میخوابم به خرس گفتم زکی!
مانتوی سورمهای رنگم رو که کمربند طالیی میخورد و با شلوار جین مشکیم برداشتم و پوشیدم. شال سورمهای هم که
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.