دور گوجه چرخیدم و پس از فرستادن یک صلوات برای زیبایی و جذابیت بینظیرش، نگاهم را از تمام زوایا رویش
چرخاندم. پس از آنکه دو دور سیصد و شصت درجه دور آن چرخیدم، لبخندی بر لبم جان گرفت و گفتم: – فردا
خودم و خودت تنهایی میریم شمال، صفا .
بوسی برایش فرستادم و راهی خانه شدم. پس از بالا رفتن از سی و دو پلهی بلند بالاخره به خانه رسیدم و همچنان
که نفس نفس میزدم زنگ در را زدم. پس از چند دقیقه مامان در حالیکه غرولند میکرد در را باز کرد .
– دخترهی بی فکر! چند بار باید بهت بگم تا این وقت شب بیرون نباش؟ !
قبل از من صدای بابا در جوابش بر آمد :
– تازه ساعت ده شبه خانوم! با ماشین هم رفته بود همین کارواش نزدیک خونه .
مامان نوچ نوچی کرد و با حسرت گفت :
– مرد هم مردهای قدیم .
پوفی کشیدم و گفتم :
– مامان من باید بخوابم که فردا صبح زود بلند شم برم تا جاده شلوغ نشده .
از جلویم کنار رفت و زیر ل**ب غ ر ید :
– اینجا خیلی از پس خودت برمیای که میخوای بری توی یک روستای دور افتاده از یک پیرزنم مراقبت کنی .
یک قدم جلوتر رفتم و آهسته کنار گوشش گفتم :
-محض یادآوری باید بگم مادربزرگ کارگر داره .
بی آنکه منتظر جوابش بمانم از او فاصله گرفتم و با صدای به نسبت بلندی گفتم :
– خب من میرم بخوابم. شب به خیر .
راهی اتاقم شدم و در راه گرهی روسریام را شل کردم و آن را درآوردم. با آنکه از شدت خواب آلودگی حس و حال
درآوردن مانتویم را نداشتم، بر بسط سلولهای نشیمنگاه گرام غلبه کردم و لباس عوض کردم .
دستی روی تاپ قرمز رنگم که طرح برجستهی یک کیتی سفیدرنگ رویش داشت، کشیدم و گفتم :
– آه تو هنوزم نرمی عزیزم .
با آنکه این تاپ را از دوران طفولیت داشتهام ولی چون عمویم از فرنگستان برایم آورده بود، هنوز آن را میپوشم
و جالب است که طوری نو مانده که هر کس آن را میبیند فکر میکند تازه در کارخانه تولید شده و به دست من
رسیده است .
خمیازهای کشیدم و خودم را روی تخت پرت کردم. صدای پرت شدنم بر تخت به قدری بلند بود که مامان از پذیرایی
با صدای بلند گفت
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.