چیزهای ساده رو دوست داشتم. مثل یک خونهی پر از پنجره، حتی اگر اونقدر که باید، شیک و مدرن نباشه. نمیدونم تو رو چطور دوست داشتم! تو اصلا ساده و پنجرهدار نبودی. حتی اذیت میشم با این مدل دوست داشتن ولی میدونم که در نهایت…
—-✿❀بخشی از متن رمان❀✿—-
میتونستم همون لحظه تمام صبح هایی که با روزنهی نور از گوشهی پنجره بیدار میشدم رو تصور کنم.
جلوی سینک آشپزخونه ایستادم. من آدم آشپزی و خونهداری نبودم. بدم نمیاومد ولی ترجیح میدادم همه چیز رو سریعالسیر حاضر کنم. آماده و بدون دردسر ولی اینجا همونی بود که دوست داشتم ،همون چیزی که آرزو داشتم. خونهای که روبروی سینکش پنجره باشه و پنجره رو به آسمان آبی و شهر مهآلود جدیدم باز بشه. شهر غبار گرفتهی من…
آشپزخونه کوچیک بود، شاید فقط یک میز دونفره رو میون خودش جا میداد و همهی نقاط خونه ساخته شده بود تا خونهی من بشه و همون بدو ورود دلم رو ببره.
تراس رو باز کردم و داخل رفتم. اندازهی دو قدم جا بود. نه شبیه به تراس قبلی که یک متر در یک متر بیشتر نبود. میتونستم سانساوریام رو گوشهاش بذارم و گلدون های مستطیل شکل برای کاشت سبزی و گوجهی گیلاسی بگیرم.
من این شهر دود گرفته رو شبیه به خودم زندگی میکردم. به زندگی شبیه به خودم رنگ عشق میدادم و میشد که این خونهی نقلی برای یک سال من آشیانه باشه.
– چطوره خانم تمدنی؟ پسندیدید؟
چرخیدم سمتش. فضای بالکن کوچیک بود و فاصلهی ما هم به قدر کافی زیاد نبود که بتونم احساس راحتی داشته باشم. یه قدم عقب رفت و فضای بالکن رو ترک کرد منم پشت سرش خارج شدم.
نگاهم رو توی خونه چرخوندم و گفتم:
– رهنش بالاس…
– اگر بخواین میتونم تبدیل کنم براتون.
جدی نگاهش کردم و گفتم:
– خیر بنده رهن کامل میخوام.
دست هاش رو توی جیب های شلوارش فرو برد و وزنش رو انداخت روی یه پاش.
– اینجا مورد پسندتون بوده؟
– متاسفانه بله ولی نمیتونم این میزان پول پیش رو پرداخت کنم.
چشم هاش برق داشت و انگار که لب هاش قصد خنده داشت ولی خودش جلوی خندیدن و یا حتی لبخند زدنش رو میگرفت.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.