پسرم با وجودی که دیپلم گرفته حاضر نیست کار دولتی داشته باشد. او تصمیم دارد اگر خدا بخواهد بدنبال
صنعت برود.
علی محجوبانه دنباله گفتار مادرش را گرفت و گفت:
-مادرم عقیده دارد که شغل آموزگاری را انتخاب کنم ولی من فکر می کنم با حقوق کارمندی نمی شود براحتی
زندگی کرد.
پدرم در تائید سخنان وی سری تکان داد و پرسید:
-به چه نوع صنعتی عالقه داری؟
-من قبل از خدمت سربازی در ماههای تابستان در کارگاه نجاری و در و پنجره سازی مدتی کار کرده و این حرفه را
بخوبی آموخته ام. به امید خدا اگر بشود می خواهم همان شغل را دنبال کنم.
پدر اهی کشید و گفتک
آن شب تا دیر هنگام در جمع خانوادگی ما گفتگوی زیادی رد و بدل شد. پدرم از اتفاقات تهران و جریان اشنائیشامیدوارم موفق باشی. شما جوان هستی و پشتکار داری. می توانی در هر حرفه ای پیشرفت داشته باشی.
با ابراهیم آقا صحبت کرد. فاطمه درباره تهران سئواالت زیادی داشت و مدام پرسشهائی در این رابطه می نمود.
ً او از پدرم خواست که دفعه دیکر هنگام عزیمت به پایتخت ح
تما او را همراه خود ببرد. پدر نیز قبول کرد که در
سفر بعدی حتما خواهرم را بی نصیب تگذارد. وقتی هنگا خواب فرا رسید، خاله و پسرش بقصد خداحافظی از جا
برخاستند. مادرم حیرتزده پرسید:
-کجا می خواهید بروید؟! االن دیر وقت است بهتر است شب را اینجا بمانید و صبح فردا بریود.
خاله در گوش کادرم بآهستگی گفت:
-پسرم بسیار محجوب و جالتی است، شما هم جایتان تنگ است و گنجایش ما را ندارد. ما می رویم و اگر کاری
داشتید خدمت میرسیم.
پدرم برای تشکر جلو آمد و رو به خاله کرد و گفت:
-از بابت زحمتی که این چند روزه متحل شده اید تشکر می کنم. دست شما درد نکند. حسابی به زحمت افتاده
بودید.
و مادرم ادامه داد:
– به شما زحمت داد
واقعا یم. انشااهلل عروسی پسرتان علی آقا جبران می کنیم. ولی بهتر بود امشب را نزد ما می ً
ماندید.
چهره علی به سرخی گرائید و مادرم چون احساس کرد آن جوان معذب است دیگر اصرار نکرد. علی پاسخ داد:
-فرقی ندارد. آنجا هم به خودتان تعلق دارد بهر حال ما دیگر رفع زحمت کرده و از حضورتان مرخص می شویم.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.