_آها یادم نبود تو کار و زندگی نداری و… با حرص ادامه دادم. -یه عالن بی کاری. با اخم نگاهم کرد. -من بخاطر تو از کار و زندگیم گذشتم، من… وسط حرفش پریدم. -الزم نکرده بخاطر من هیق کاری بکنی؛ فقط برو تا از دستت راحت شم. ناراحت نگاهم کرد؛ چیزی نگفت و با قدم های آروم از کنارم رد شتتتتتتد. پوفی کشتتتتتتیدم و با تندی دستی به موهام کشیدم. -وای خدا من چیکار کردم؟ با صدای بلندی که راهول می شنید گفتم: ببخشید راهول… من نمی خواستم ناراحتت کنم. چیزی نگفت و فقط ازم دور شد و بعد سوار تاکسی شد و رفت. محکم با کف دست به پیشونیم کوبیدم. -آزار داری پریا؟ پسر بی چاره رو چرا رنجوندی؟ اون فقط خواست تو تنها نباشی و برات یه دوست باشه… آروم زمزمه کردم. -اخه رو اعصابم بود. با قدم های محکم به ستتمت خیابون رفتم و ستتوار تاکستتی درب و داغونی شتتدم. دیگه حس همه چی پریده بود. -ای خدا اینم از مسافرت اومدن ما. کالفی دستتتتی به گونه هام کشتتتیدم. از رنجوندن راهول خیلی ناراحت بودم. به صتتتورت اون پستتتر شیطون و خندون، ناراحتی و غم نمی اومد. آهی کشیدم.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.