دانلود رمان سوگلی سال های پیری
حورا که در رشته ی فیزیک به تحصیل پرداخته است، تحت عنوان شرایطی مجبور به ازدواج با دوست برادرش می شه. او که برای پذیرش همسر خود دچار تنش های زیادی است، با خانم مسنی آشنا می شود که زندگی زناشویی اش را برایش بازگو می کند و اینگونه می شود که…
چشمامو گرد کردم و به صورت مامان زل زدم و با صدای بلند گفتم:
– ن… می…. خوام. همه اش سه بخشه. می فهمید مادرِ من؟ دارم فارسی حرف میزنم.
مامان با حرص گفت:
-آخه چرا؟ تو یک دلیل منطقی بیار. ما هم می گیم چشم.
کلافه پوفی کردم:
– بعد از این همه حرف زدن و دلیل آوردن٬ هنوز میگین لیلی زنه یا مرد؟
مامان دست هاشو به کمرش زد:
-والا٬ تو فقط یک دلیل آوردی که من و بابات قبول نکردیم چون غیر منطقی بود. پسر مردم چه عیبی داره؟ خوش قد و بالا نیست که هست. تحصیل کرده نیست که هست. خانواده دار نیست که هست. پولدار نیست که هست. از همه مهمتر با این ادا اصولهای تو چند ماهه که پا پس نکشیده.
لب هامو جلو دادم و گفتم:
– اینو یادتون رفت بگید پیر نیست که هست.
صدای عصبیش رو ول کرد:
– سی و هفت سال کجاش پیره؟ والا تو هم همچین دختر بچه نیستی! بیست و چهار سالته.
باز هم کلافه پوف کردم:
– همش سیزده سال اختلاف سنِ ناقابل! …. اون هم چه عدد نحسی.
مامان دست هاشو توی هوا تکون داد:
– لا اله الا ا… از دست دلیلهای بی منطق این دختره.
قری به گردنم دادم:
– در هر صورت دوست ندارم که اختلاف سنیم با شوهرم زیاد باشه. شما که نمی خوای باهاش زندگی کنی! من باید با عقاید عهد قجریش کنار بیام.
مامان با چشم های درشت شده گفت:
– یکی ندونه فکر می کنه اون از زمان ناصرالدین شاه اومده تو رو بگیره. سیزده سال اختلاف سن که زیاد نیست. من از بابات یازده سال کوچکترم تو برای دو سال ناقابل داری ادا درمیاری.
با ابروهای بالا رفته گفتم: