توی گرمای تابستون داشتم هلاک می شدم، داخل مترو هم خیلی شلوغه.
از مترو که اومدم بیرون به مهناز زنگ زدم که بعد از سه بوق برداشت:
دانلود رمان زروان
این رمان حذف شد
این رمان حذف شد
پاسخ دهید!