ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه

دانلود رمان رژ لب قرمز

این رمان حذف شد.

نویسنده: مموت.ع

ژانر: عاشقانه

تعداد صفحات: 483

بخشی از داستان:

قلبم به تپش افتاد و جواب ندادم.دوباره زنگ زد.باز هم برنداشتم.تایپ کرد:تو نگینی 70 ی؟
نوشتم: آره…حافظه ت خوبه ها! جواب داد: چقدر دیر می نویسی! سرعت تایپت پایینه… نوشتم: آخه کار با
گوشی جدید سخته… نوشت: چرا جواب نمی دی؟ می خوام باهات حرف بزنم .
گفتم:بعدا”…فعلا وقت ندارم…نوشت:چه چس کلاس!هر وقت تونستی خودت بزنگ!من دیگه نمی
زنگم…حوصله کلاس بازی ندارم…بای !
چقدر خشن بود این سامان.حرف سرش نمی شد.باید زور می گفت و حرف خودش را به کرسی می نشاند.تحمل
یک کلمه مخالف را نداشت.چقدر کله شق بود .
بی حوصله موبایل را روی تخت پرتاب کردم.صدای حاج رضا آمد: نهال خانم…خوابی؟
از جا برخاستم: نه… و از اتاق بیرون آمدم.مادر دوش گرفته بود و حسابی به خودش رسیده بود.موهایش را
سشوآر کرده بود و رژلب قرمزش توی چشم می زد.حاج رضا دیگر زیادی روشنفکر بود .
مادر گفت: چقدر خوابیدی! امشب شام می ریم بیرون…لباس بپوش …
گفتم: نمی شه من نیام؟حوصله ندارم! حاج رضا خندید: اینجا نمی شه و حوصله ندارم،نداریم…حاضر شو !
مانند دختربچه ها اطاعت کردم و بهترین مانتویم را که تا سر زانوانم بود با شال مشکی به سر کردم.مانتویم مال
3 سال پیش بود و آنقدر شسته بودمش بور شده بود.شالم هم که تعریفی نداشت و از ریخت افتاده بود.مادر
اما حسابی شیک و پیک بود.چادر مشکی تمیز و گرانقیمتی پوشیده بود که آدم دلش می خواست پارچه اش را
لمس کند از دور .
سوار اتومبیل که شدیم،حاج رضا سر حرف را باز کرد: نرگس جان! چرا با دخترت نمی ری خرید؟پول که به اندازه
کافی هست …
مادر با ادا گفت: اوا!راست می گی حاج آقا…راستش می خوام برای نهال روتختی هم بخرم.رنگ اون اتاق خیلی
تیره ست…حال آدمو به هم می زنه .
چهره حاج رضا در هم رفت و هیچ نگفت.مادر برای آنکه ماست مالی کرده باشد ادامه داد: می خواستم اول ازت
اجازه بگیرم بعد دکور اتاق را تغییر بدیم…موافقی؟ حاج رضا خندید:هر کاری دوست داری با اون خونه بکن! مال
توئه …
چرا نگفت مال تو و دخترت؟بیشعور !!
مادر با ناز خندید: اختیار داری…سرور مایی! چشمانم از تعجب گشاد شد: من تا به حال چنین کلماتی را از دهان
مادرم خطاب به پدرم نشنیده بودم…عجب زبان بازی بود مادر و من خبر نداشتم !
اتومبیل که مقابل سفره خانه سنتی ای متوقف شد،پیاده شدیم.نمی دانم چرا منتظر بودم حاج آقا دست مادرم
را مانند زوجهای بیست –بیست و پنج ساله از زیر چادر بگیرد.اما نگرفت .

این رمان حذف شد.

پیشنهاد سایت ماه رمان:

دانلود رمان خانه سیاه است برای کامپیوتر و اندروید

دانلود رمان آن روز های خوش برای کامپیوتر و اندروید

دانلود رمان عاشقانه

خواندن
دانلود رمان پرستش با فرمت pdf
لینک کوتاه مطلب:
نظرات

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

مطالب پر لایک
  • مطلبی وجود ندارد !
درباره سایت
توضیح کوتاه درباره سایت
آخرین نظرات
  • adminسلام فایل رمان به ایمیل شما ارسال شد....
  • ساراسلام من مبلغ پرداخت کردم ولی برام دانلود نشده...
  • ناشناسچه قدر زیبا ایکاش شهلا و استاد شاهرخی با هم عروسی میکردن خیلی بده آدمو بذارن تو...
  • Fateme mohammadiسلام دریا جان رمانت خیلی عالی بود بهتر از این نمیشد ولی حیف شد عشق تو با شایان ا...
  • کریمیادامش کجاس...
  • atefehچطور میشه دانلود کرد?...
  • فاطمهعالی...
  • یکتاعالی...
  • م.هتنکس...
  • سرمان ننویسی بهتره.مزخرف...
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.