یه نگاه به اون کردم و یه نگاه به سر تاپای خودم. اتفاقا به قول سلین خیلی خانومانه لباس پوشیده بودم
و بدون آرایش. تنها تفاوتم با اون دختره این دوتا بود. مثلا فرم کار پوشیده با اون مقنه ی
..استغفرا…! انگشتمو آوردم بالا که جوابشو بدم و بشورمش پهنش کنم رو بند که یهو در مدیریت با
شدت زیادی باز شد و محکم به دیوار خورد. با همون حالت انگشت تو هوا برگشتم سمت صدا که با
قیافه ی اخم آلود فوق العاده عصبانی اردوان مواجه شدم که به منشی زل زده بود. یه جوری نگاهش
می کرد که من به جاش خودمو خیس کردم(اصطلاحه).
وقتی منو دید کاملا کپ کرد. بهت رو از تو چشماش خوندم؛ اما سریع خودشو جمع و جور کرد و
باز همون زهر مار خان شد و هرچی از دهنش درمی اومد به منشی بدبخت نثار کرد، منتها به
صورت مودبانه! اوه! گفتم الان منو اینجا قیمه قیمه می کنه که به منشی عزیزش توهین کردم! دختره
رسما ریز ریز شد!
سرشو به سمت در تکون داد که یعنی بیا برو تو. مثل این کارتون جوجه اردک زشت که جوجه ها
دنبال مامان شون می رفتن، سر به زیر دنبالش به اتاقش رفتم.
پررو پررو رفت نشست رو صندلیش؛ حتی یه تعارف هم نکرد! شاید من دلم می خواست رو اون
صندلی نرم بشینم. والا!
دست به سینه و منتظر نشسته بود و یه جوری نگاهم می کرد که کاملا معلوم بود می خواست بگه: د
بنال!
بی مقدمه گفتم: نگهبانت نمی ذاره موتورمو ببرم! راهم نمیدده.
یه ابروش بالا پرید و با تعجب نگاهم کرد و گفت: این وقت روز می خوای بری موتور سواری؟
ساک لباساتو هم که نیاوردی!
با لحن حزینی گفتم: می خوام بفروشمش.
متفکرانه نگاهم کرد؛ انگار می خواست بفهمه راست می گم یا الکی.
بهش گفتم که به پولش نیاز دارم؛ انگار بالاخره باورش شد که تعجبش بیشتر شد و گفت: تو موتوری
رو که همه ی دلخوشیت هس می خوای بفروشی؟ به چه قیمتی؟ انقدر آدم پولکی هستی که…
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.