دانلود رمان راز شاهزاده ی شهر جادو
این رمان حذف شد!
نویسنده: ami74
ژانر: عاشقانه، تخیلی
تعداد صفحات: 119
بخشی از داستان:
برگشتمو با چشمای خشمگین بهش نگاه کردمو و بلند گفتم:چشششششم و بعدش با قدم های خیلی محکم از اتاق بیرون
رفتم.
سرمو پایین انداخته بودمو آروم آروم قدم برمیداشتمو به سمت کلاسم میرفتم.فکرم حسابی مشغول بود که یه دفع یکی از
پشت پرید رومو محکم بغلم کرد و گفت:چطور مطوری خوشگله؟!
نزدیک بود همون جا سکته رو بزنم”برگشتمو با چشمای گشاد و دهن باز نگاش کردم.
تا صورتمو دید یه دفع منفجر شد از خنده.تازه فهمیدم چه خبره”بازم این ناهید خلس.
ناهید دوست صمیمیمه که از دوران دبیرستان باهمیم.
دیگه کم مونده بود از خنده کف سالن پخش بشه”همین جور بلند بلند میخندید.
دروبرمو نگاه کردم همه داشتن با تعجب نگامون میکردن.دیگه آبرو برامون نذاشته این دختره.
آروم یکی زدم روی سرشو گفتم:کوفت”مگه مرض داری دختر؟
خندش قطع شدو سرشو یکم با دستش مالیدو گفت:دیدم زیادی دمغی و تو خودتی گفتم یکم حالو هواتو عوض کنم.
باز زد زیر خنده و گفت:ولی خدایی فکر نمیکردم قیافت اون شکلی بشه خیلی بامزه شده بودی.
-خیلی خب بسته”آبرومونو بردی و بهش اخم کردمو رومو برگردوندم.
اما واقعا راست میگه زیادی توی فکر بودم و به خاطر همین انقدر وحشت کردم.
ساکت شدو اومد جلو و راهمو سد کرد و تو صورتم دقیق شد و به حالت جدی گفت:نگین راستشو بگو یه چیزی شده نه؟چرا
انقدر ناراحتی؟!
جا خوردمو با تعجب نگاش کردم”همیشه دختر تیزی بود ولی فکرشو نمیکردم انقدر زود متوجه حالم بشه.
آخه چی بگم بهش؟اگه راستشو بگم که فکر میکنه دیوونه شدم یا دارم سربه سرش میذارم”هنوز خودمم باورم نشده چه
برسه به ناهید.
پس زود تغییر حالت دادمو آروم خندیدم و گفتم:چی میگی بابا؟مثلا میخواستی چی شده باشه؟همین جوری توی فکر بودم
و دیشبم که دیر خوابیدم به خاطر همین یکم خسته ام فقط همین.
یکم مشکوک نگام کردو بعد گفت:شایدم من اشتباه فکر کردم ولی بازم به نظرم امروز یه چیزیت هست.
دوباره خندیدمو گفتم:حرفا میزنیا و دستشو گرفتم:بدو بریم که داره کلاسمون دیر میشه.
دیگه چیزی نگفت”داخل کلاس شدیمو روی صندلی کنار هم نشستیم”خدارو شکر هنوز استاد نیومده بود.
پیشنهاد سایت ماه رمان:
دانلود رمان پیانو برای کامپیوتر و اندروید
دانلود رمان دلبر بی نشان برای کامپیوتر و اندروید
این رمان حذف شد!