وجدان داشتم اما دست خودم نبود به محض اینکه لباسش رو درمیاورد و بوی تنش به
مشامم میرسید دیگه چیزی دست خودم نبود و کل تشک با خونه به گند میکشیدم و همین
موضوع باعث شده بود حتی جدا از هم بخوابیم با شرمندگی گفتم
.عزیزم میدونم بهت سخت میگذره اما فقط 4ماه دیگه مونده یکم دیگه دندون سر جسگر
بذاری این دوری هم تموم میشه
به شوخی اضافه کردم
.دوتا زن گنده نتونستن ما رو از هم بگیرن این فسقلی که عددی هم تیست ریز میبینمش
اراد لبخندی زد و نگاه مظلومش بهم دوخت و گفت
.میشه بغلت کنم
آعوشم براش باز کردم و گفتم
.تا وقتی لباس تنته این کوچولو حسودیش نمیشه
لبخندی زد و با یه حرکت من رو روی پاهاش نشوند برخالف عادتم که سرم به سینه اش
میفشردم سعی کردم از بوی سینه اش دوری کنم و از یقه بازش فاصله بگیرم
به کانال شوخی زدم اخرین دکمه اش رو بستم و گفتم
.حاال شدی برادر بسیجی
فهمید و لبخند تلخی زد و دستم از یقه اش جدا کرد و پشت دستم بوسید اهی کشید و سرم
جوری که بینیم به تنش نزدیک نباشه به سینه اش تکیه داد به بغلش لم دادم و راحت
نشستم تا جنین توی شکمم اذیت نشه و اذیت نکنه در حالی که موهام نوازش میکرد اروم
کنار گوشم زمزمه کرد
. هنوزم خیلی دوست دارم سامیا نمیخوام جاتو کس دیگه بگیره … سامیا تورو جون همین
بچه نذار کسی جاتو بگیره
با اینکه معنی حرفش نفهمیدم مثل خودش زمزمه کردم
.قول میدم تو فقط این چهار ماهم تحمل کن
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.