سخت است جنگیدن با روزگار و تقدیر، تقدیری که با انتقام رقم می خورد. این رمان روایتگر زندگی دختریست که قلب پاکش را جایگاه عشق خالصش می کند اما چه عشقی؟ چه علاقه ای؟ به چه کسی؟ به کسی که او را فقط با چشم کینه و انتقام می بیند؟ کسی که مرده و زنده ی دخترک برایش فرقی ندارد؟ کسی که خرد شدن احساس دیگران برایش لذت بخش است؟ عاقبت چه می شود؟ شهاب، پسری که با نگاهش از دور در گوش دخترک داد می زند:( دوست داشتنت را کم دارم!) به چه چیزی می رسد در حالی که نگاه عاشق دختر بدرقه کننده ی اشکان است؟! پایان این روایت به کدام عاشق و معشوق، به کدام عشق ناکامی ختم می شود؟ پایان راه کجاست؟
(بر اساس واقعیت، پایانی غیر منتظره!)
—-✿❀ مقدمه ❀✿—-
مرا در آغوش بگیر؛ اما در چشمانم نگاه نکن.
صورتم را غرق بوسه کن؛ اما در چشمانم نگاه نکن.
عطر تنت را مهمان ریه هایم می کنم؛ اما در چشمانت خیره نمی شوم.
تکیه گاهم باش، من تنهام؛ اما در چشمانم خیره نشو .
نگاهت دیوانه ام می کند، نگاهم نکن.
می خواهم دوستت نداشته باشم؛ اما مگر دیدگانت می گذارند؟
و این تنها جاییست که (خواستن توانستن نیست)
—-✿❀ بخشی از رمان دوست داشتنت را کم دارم ❀✿—-
با ذوق صفحه ی گوشی رو به سمتم گرفت و گفت :
_ این پسره رو نگاه چه خوبه!
بی تفاوت نگاهی به چهره ی ذوق زده اش کردم و دوباره به عکس های آلبوم خیره شدم.
_ خب که چی؟
لحنش حرصی شد.
_ بی بخار.
زیر لب خودتی ای نثارش کردم و رو به مامان جون یعنی مادر بزرگم گفتم:
_ مامان جون! شما خوبی؟
مامان جون برگشت و گنگ نگاهم کرد و با او ن صدای مهربونش گفت:
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.