با چیزی که دیدم نزدیک بود شاخ در بیارم
مهندس روی یکی از صندلیها نشسته بودو یه چیزی مثل عکس تو دستش بود
اینا تعجب بر انگیز نبود اما…..
اما اون اشکی که از چشماش چکید….
یه لحظه دلم لرزید
مرد هم گریه میکنه؟
مرد سرزمین من، اسطوره مقاوت من و امثال من، گریه میکنه…
چه اتفاق تلخی میتونسته این مرد متین و مهربون رو به رومو شکسته باشه
تو جاش تکونی خورد
سریع به لب تاپ خیره شدم
به ساعت مچیم نگاهی انداختم
خب ساعت دقیق 31 رو نشون میداد، خوب بود، واسه من که بعد یه سال دست به طرح
زدن شدم زمان خوبی بود
بدون اینکه سرمو باال بیارم از صندلی بلند شدم و گفتم
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ماه رمان | دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.