دانلود رمان دنیای ما
نویسنده: حمیرا خالدی
ژانر: عاشقانه
تعداد صفحات: 217
بخشی از داستان:
اشکال نداره ما می ریم.
یهو عمه هول کرد.
-چقدر همه چیآ رو جدی می گری پسر؟ شوخی کردم.
چیآی نگفتم که کیف و وسایلش رو برداشت و بدون گفتن حربی از خونه بیرون ربت .
به سمت ماهان و ماهک که کنار هم روی سرامیک ها نشسته بودند و چیآی نمی گفتند، ربتم.
بازوی ماهک رو گربتم.
-بلند شید بیایید روی مبل حر بآنیم.
ماهک رو روی مبل نشققققققوندم، چشققققققمم به مامان ابتاد که با چشققققققم های گریون و غم زده توی
چهارچوب در، به ما نگاه می کرد. لبخند کم جونی زدم و به سقققققمتش ربتم؛ دسقققققته های ویلچر رو
گربتم و کنار مبلی که ماهک روی اون نشسته بود، ایستادم .
-مامان؟
با بغض گفتم: دیدی چی شد؟ اگه چیآیش بشه؟
دستی به صورتم کشیدم و روی موهای مامان رو ب*و*سیدم.
-تو گریه نکن قربونت برم، من حواسقققققم هسقققققت؛ مگه من مرده باشقققققم وگرنه هیو وقت نمی ارم
براشون اتفاقی بیفته.
روی مبل کنار ماهک و رو به روی ماهان نشققسققتم. ماهک با دسققت های سققفید و نرمش، دسققت
های سردم رو گربت.
-داداش؟ هاکان… اون…
وسط حربش پریدم و با جدیت گفتم: اون داداش ماست، داداش بآرو تر شماها…
نفا عمیقی کشیدم.
-اره در واقع اون پسر خالمونه؛ وقتی هشت ماهش بود و خاله و شوهرش می رن اصفهان برای یه
سفر کاری، هاکان کوچولو رو پیش ما می زارن…
از یادآوری اون روز ها لبخند روی لب های بی رنگم نشست.
-یادش بخیر کوچولو و ت ل بود، اون گونه های برجسقققته و سقققفیدش، دسقققت های نرمش… خدای
من اون خیلی کوچولو و دوسقت داشقتنی بود… من بقط پنج سقالم بود؛ تنها و بدون دوسقت بودم؛
هاکان کوچولو وقتی اومد پیشمون من از خوش حالی داشتم پر پر می زدم…
بغضم گربت.
پیشنهاد سایت ماه رمان:
دانلود رمان به بهانه ی درس خواندن برای کامپیوتر و اندروید